روز بعد با تقریبا بدون هیچ مشکلی شروع شد.
یک روز آروم، با صدای پرنده ها و وزش باد بین درخت ها.یک فرمول بی نقص برای یک روز با آرامش و ریلکس کردن.
تقریبا.
- بیایین بیرون لعنتیا!
صدای داد تهیونگ بود.
- جو-نگکوک ما باید-
آلفا بقیه ی حرفشو با یک بوسه ی عمیق دیگه ساکت کرد.
صدای کوبیده شدن در، در صدای دوش آب گرم و برخورد لباشون محو میشد.باید در حمومو قفل کرده بود.
معلوم بود که نمیتونست به حرف جونگکوک اعتماد کنه که گفته بود ' من از حموم دیگه استفاده میکنم'یک ربع که از دوش گرفتنش گذشته بود، در حالی که هنوز کف شامپو روی موهای خیسش بود، آلفا وارد حموم شد.
کاملا برهنه.
نتونست واکنشی نشون بده وقتی کمرش گرفته شد و بدنش بلند شد فقط برای اینکه کوبونده بشه به سطح دیوار چوبی.
دستای بزرگ زیر روناشو گرفتن و پاهاش با هدایت آلفا یا ناخودآگاه دور کمرش حلقه شدن.و سپس لباش اسیر مال دیگری شدن.
آب گرم دوش روی بدن های داغشون میریخت و نفس کشیدن رو سخت تر میکرد.
احساس میکرد تمام بدنش قرمز شده، اما در عین حال با هر بوسه روی گردنش مورمورش میشد.با دستاش محکم پشت گردن پسر بزرگتر رو گرفته بود از ترس اینکه سُر بخوره.
- آه- آهه- جونگ-
دستای آلفای لپای باسنش رو چنگ زدن و از هم فاصلشون دادن. سر انگشتاش شروع کردن به اذیت کردن ورودی ملتهبش که با هر تپش قلبش باز و بسته میشد.
جونگکوک سپس عضو سخت و داغش رو بین دو لپ باسنش گذاشت، اما واردش نشد.
سوکجین ناله ای کرده ای بود، التماس بی اختیار در صداش که آلفا داخلش بشه و نیازش رو با حرکت پایین تنش نشون داد تا بتونه خودش اینکارو بکنه.عملش با غرش آروم و محکم شدن انگشتان روی باسنش جواب داده شد.
امگا دوباره نالید، اینبار آروم تر و مطیعانه سرشو در گردن کلفت پنهان کرد. آلفا سپس آروم باسنش رو هدایت کرده بود در یک حرکت ریتم دار.
عضو بزرگ بین لپای خیسش حرکت میکرد و کشیدن شدنش روی سوراخ نبض دارش باعث شد سوکجین ناله ناله های ریز بیرون بده.امگا محکم تر شونه های پهن جونگکوک رو نگه داشت و خودش شروع کرد به روی عضو آلفا حرکت کردن. پایین تنش رو با اشتیاق بالا پایین تنه میکرد، در حالی که ناله های بی نفس از بین لبای کبودش بیرون میومد.
هر چه میگذشت حرکاتش سریع تر میشد. در وجودش نیازی به راه افتاده بود که به آلفاش لذت بده، که بهش حس خوبی بده و براش امگای خوبی باشه.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanfictionسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...