Bruied Memories(P4)

1.4K 290 212
                                    

بازم آنچه گذشت:


" رویا میتونه هر چیزی باشه؛ میتونه یه مکانی باشه که شما خیلی دوست دارین اونجا باشین، میتونه یه کاری باشه که علاقه به انجام دادنش دارین، میتونه همه چی باشه، هر چیزی که شمارو خوشحال میکنه و باعث میشه بخوایین کلی لبخند بزنین."

و پسر هفت ساله همچنان که به مروارید های آبی خیره بود، فهمید که برای اون جینی همه چی بود...


++++++++

- کوکیییی~! چرا جوابمو نمیدی هب؟! هیلیی بدی!

جونگکوک نگاهش رو از چهره ی در حال حاضر اخمالوی پسر کوچکتر گرفت.
دوباره پروانه های احمق هول شده بودن.

آخرین کولوچه رو از توی دست تپلوی( و خیلی خیلی کوچیک) جینی رو چنگ زد و درسته در دهنش گذاشت.
شاید اگه خودشو خفه میکرد، پروانه هاام خفه میشدن؟!

امگا اول پیکاچو-گونه به دست خالیش نگاه کرد. سپس به جونگکوک.
انتظار داشت که سوکجین شروع کنه به غرغر کردن؛( بیشتر از یکبار بهش ثابت شده بود که دوستش روی خوراکیاش حساسه) اما پسر پنج ساله بجاش دو دستش رو جلوی دهنش گذاشت و ریز ریز خندید.

- کوکی مثه یه هرگوش توپولو شده!

جونگکوک در حالی با دو لپ پرش کولوچه رو میخورد، گفت:

+ نخیر من خرگوش نیستم.

معلومه که نبود. اون یک آلفاست. یک آلفای قوی. اما خرگوشا کوچیک و ضعیف بودن. چرا جینی اینو نمیفهمید؟! چندبار باید از روی زمین بلندش میکرد!؟

امگا اما بعد این حرفش بلندتر خندید، چشماش الان به شکل دوهلال ماه در اومده بودن و گونه هاش به رنگ توت فرنگی.
یعنی همونقدر که بنظر میومد نرم بودن؟!

||جینی غذا نیس! نباید گازش بگیری

||اما اون یه بار انگشتمو گاز گرفت...

- صدای کوکی بانمکه!-

سوکجین لپاشو باد کرد و شروع کرد به گرفتن اداش؛
جونگکوک فعلا فکر خبیثانه اش رو کنار گذاشت، اما به خودش گفت برای انتقام هم شده( اصلا اصلا هیچ دلیل دیگه ای نداره.) حتما یه روز گازش میگیره.

بعد از اینکه کولوچه اش رو تموم کرد، بالاخره به جینی توضیح داد که رویا چیه؛ و خب امگا بلافاصله بعدش پرسید که کوکی چه رویایی داره.
جونگکوک چونَش رو روی دو دستش گذاشت. با اخمی به روبه روش خیره شد وقتی رویاش رو تصور کرد( معلمشون گفته بود تصور کردنش خیلی مهمه)؛ اما توی هر فکرش، توی هر رویاش جینی ام حضور داشت.

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now