ایده ی سوکجین از رقصیدن، این بود که خودش از گردنش آویزون بشه در حالی که جونگکوک حرکت میکرد.
آلفا دستاشو دور کمرش نگه داشت؛ فکر نمیکرد پسر کوچیکتر با این شدت مستی بتونه خودشو نگه داره.- کوکی برقصیم~
+ داریم میرقصیم جینی.
- نههه!
- نگاه کن بیبی، بقیه ام کنارمون دارن میرقصن.
البته، بقیه داشتن با موسیقی بیت دار در هوا میپریدن یا جیغ میکشیدن، در حالی که خودشون داشتن آروم میرقصیدن.
امگا با چشمای خمارش، اینور اونور رو نگاه کرد و سپس با خنده ی ریزی چونشو روی سینش گذاشت.
- کوکی.
+ بله؟
- بوسم کن.
بدون اختیار، لباش در لبخندی کش اومدن.
لبای درشت در انتظار غنچه ای شده بودن، و چشماش بسته.
جونگکوک میخواست چشماشو بچرخونه، اما فقط گرم شدن قلبش رو احساس کرد در مقابل رفتار پسر کوچیکتر.پس خم شد و آروم لبای خودشو به مال اون چسبوند، طعم الکل و شیرینی وانیلی خود سوکجین رو مزه کرد.
نرم و مرطوب و اعتیار آور.
مشابه دستای خودش دور کمر ظریف، دستای کوچیکتر دور گردنش محکم تر شدن.
جونگکوک در جواب میخواست بوسه پروانه ای رو به مرحله ی بعدی ببره، بدون اهمیت به هرکی که دورشون بود.اما صدایی شبیه خوردشدن شیشه باعث شد پلکاش از هم فاصله بگیره.
احتمالا فقط یک نفر در مستیش لیوانی چیزی شکسته بود.
چشماشو دوباره بست و به بوسیدن سوکجین ادامه داد.ولی دوباره صدای بلندی شنید، شبیه فریاد عصبانی یک نفر.
با آهی از امگا فاصله گرفت و موجب بیرون اومدن ناله ی ناراضی از لبای الان قرمز شد.
- فقط یه لحظه بیبی، زود برمیگردم.
+ نههه~ منم باهات می-یام-
- جین-
+ گفتم من- نم میام!
جونگکوک بااینکه نمیخواست سوکجین در این وضعیش دعوای دوتا آدم مست رو تماشا کنه؛ در عین حال نمیتونست مستقیم به چشمای اقیانوسی درشت نگاه کنه و بگه نه.
و طوریم نبود که میتونست اینجا تنهاش بذاره.
پس مچ دستش رو گرفت و از بین افرادی که میرقصیدن رد شدن.
صدای موسیقی بلند بود ولی جونگکوک بازم میتونست صدای دعوا یا هر چی که بود رو تشخیص بده.
سرعتش رو بیشتر کرد وقتی افرادی رو دید که انگار دایره ای تشکیل داده بودن.
مچ ظریف رو محکم تر گرفت و خودش رو از بین دو نفر رد کرد.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanficسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...