جونگکوک حتی دقیقه ای رو در بالا تنش سپری نکرد و در حالی که گردنش رو میمکید شلوارکش رو به همراه شورتش در آورد.
- جونگ-ا-اوه-کوک- ما رو-روی مبلیم-
میتونست لبخند آلفا روی گردنش احساس کنه، قلقک نفس های گرمش روی پوستش که انگار در آتش بود.
+ خب؟
باید نفس عمیق میکشید تا بتونه فقط یک جمله رو بدون لکنت بگه. انگشتای کشیده الان باسنش رو گرفته بودن و از همین الان ورودیش در انتظار پر شدن داشت خودش رو ترشح اسلیک آماده میکرد.
- این-اینکار بهداشتی نیس..
+ همم-
یک دست جونگکوک نزدیک تر به نقطه ی حساسش شد، دقیقا به روی خیسی که جمع شده بود.
نفس سوکجین در سینش حبس شد.+ پس خوبه که فردا نظافتچی میاد.
- چی- آههه-
تمام انگشتش واردش شد، با شدت ترشح و بدن خواستارش، هیچ دردی رو احساس نکرد. فقط حس قلقلک مانند و لرزش در کل بدنش.
جونگکوک با دست دیگش هودی رو بالا داد، تا به زیر گردنش و لحظه ای بعد لباش. روی نوک سینش نشستن.
شروع کرد به مکیدن و بوسیدنش در حالی که انگشت دومش رو واردش کرد و حرکتشون داد.سوکجین صدای خودش رو نمیشنید، شاید بخاطر اینکه خیلی بلند بود یا شایدم داشت لبشو رو گاز میگرفت تا صدایی ازش خارج نشه.
فقط میتونست موج گرما و لذت در بدنش رو احساس کنه. این حس مورمور عجیب در پایین تنش که انگار هنوزم ناآشنا بود و باعث میشد نفسش ازش گرفته بشه.
طولی نکشید که جونگکوک انگشتاش رو بیرون کشید و امگا نفسش رو بالاخره رها کرد، اما فقط لحظه ای بعد آلفا عضوش رو جایگزین اونها کرد.
به آروم ترین شکل ممکن واردش شد ولی بازهم سوکجین ناله ای خفه از درد کرد، پلکاش روی هم فشرده و لباش لرزان.
+ هیشش بیبی-
بوسه ای نرم رو روی پیشونیش احساس کرد و به دنبالش اون لب ها روی مال خودش نشستن.
جونگکوک همینطور کم کم واردش شد تا موقعی که ترقوه های لگنش به لپای باسنش برخورد کرد.- ک-کوکی..
حتی نمیدونست چی میخواد، فقط میخواست صداش کنه.
جونگکوک اشکایی که از گوشه ی چشماش جاری شده بودن رو بوسید، سپس زمزمه کرد:+ آماده ای امگای من؟
سوکجین با گونه هایی که مطمئن بود تا الان قرمز تر از یک گیلاس شدن، سرشو بالاپایین کرد.
|| امگای من
یکی دیگه از اسمایی که آلفا بهش داده بود و انگار مخصوصا لذت میبرد که در همچین مواقعی ازش استفاده کنه.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fiksi Penggemarسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...