After the incident

2.1K 351 137
                                    

قبل اينكه بخونين:
بچه ها لطفا توقع بي جا از شخصيت هاي داستان نداشته باشين، مخصوصا سوكجين.
داستان من كليشه اي وغير واقعيه ولي من بازم دارم سعي ميكنم تا جايي كه شده شخصيت هاي غير واقعي ننويسم،
سوكجين كسيه كه از كودكي توسط پدرش يكي از نزديك ترين افراد زندگيش آزار رواني و فيزيكي ميديده و در واقع به اين شكل بزرگ شده پس نبايد ازش توقع داشت شخصيت قوي داشته باشه اين ادم مسلما اعتماد به نفس نداره مسلما خيلي از چيزها براش ياداور لحظات دردناكش بودند و اين باعث اختلال در زندگيش ميشه.
پس اكه ازش توقع دارين بتونه عين يه كوه جلوي مشكلاتش باييسته اين فيك مناسب شما نيست.
قوي شدن و بالغ شدن وقت ميبره و كلي كار كردن روي خود، و همچين چيزي راحت نيست، و سوكجين هم هنوز فقط شانزده سالشه.
اين حرفايي كه زدم براي همه ي شخصيت هاي فيك صدق ميكنه، پس لطفا تكرار ميكنم توقع بي جا نداشته باشين.

+++++++

- پهه، امگاها خيلي دراماتيكن!

صداي هانا بر روي پچ پچ هاي فضاي كافي شاپ بلند شد.
دختر چيرليدر سپس از روي صندليش بلند شد و با لبخندي به سمت آلفايي كه يخ زده سرجاش ايستاده بود، حركت كرد.

- جونگكوك اوپا، لازم نيس خودتو براي هيچي الكي نگران كني! مطمئنم اون هرزه براي جلب توجه اينكارو كرده-

جونگكوك دست هانا رو كه الان روي بازوش قرار داشت، با تكان ناگهاني از روش انداخت.

و اين عكس العمل تعجبي براي دختر بتا نداشت، اتفاق عادي بود.
اما موقعي كه آلفا گردنش رو آروم به سمتش چرخوند، و بهش خيره شد، احساس كرد ترس و شوك كل بدنش رو به لرزه انداخته.

هيچ وقت تابحال چشم هاي درشت قهوه اي رو اينگونه نديده بود.

تاريك، محكم...

اونا... تهديدآميز بودند.

به طرز وحشتناكي تهديد آميز.

و هانا ميتونست قسم بخوره داره ظاهر و ناپديد شدن هاي رگه هاي قرمز حول مردمك سياه رو ميبينه.

نفس ناگهاني از دهانش خارج شد وقتي دست بزرگي، به طرز دردناكي بازوش رو چنگ انداخت.

+ اگه-

صداي آلفا عميق تر از هميشه بود،
كلمات از بين دندان هاي بهم فشرده اش خارج ميشدند.

+ اگه يكبار ديگه، يكبار ديگه بتا، اونطوري صداش بزني-

هانا فقط ميتونست درحالي كه سرجاش خشك شده بود، با چشم هايي لرزان به آلفايي كه صداش چند اوكتاو ديگه پايين تر رفت زل بزنه.

+ تمام استخوان هاي بدنتو خورد ميكنم.

بو و هورمون هاي آلفا مانند ابر طوفاني سياه فضارو فرا گرفته بود، حتي بقيه ي مشتري هاي كافه هم تحت تاثير هورمون هاي قدرتمند، دست هاشون بي اختيار ميلرزيد.

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now