اخطار:
باران سهمگين كليشه😇+++++++++++++
جونگكوك به زور خودشو نگه داشته بود.
يك مشتش فشرده و مدام داخل لپش رو گاز ميگرفت؛
چشم هاي قهوه اي تاريكش رو ميگذروند از روي تك تك آدمايي كه نگاهي طولاني تر از دو ثانيه به كنارش مي انداختند.و بيشتر از يكبار جلوي به وجود اومدن لرزش هاي غرشي رو در گلوش، گرفته بود.
اما فرد ريز نقشي كه سمت چپش ايستاده بود؛ ناآگاه از تمام اينها، صورتشو به هر سمتي با برقي زنده در گوي هاي اقيانوسيش، ميچرخوند.
كاملا ناآگاه از چشم هايي كه بهش خيره ميشدن و در دنياي معصومانه ي خودش كه فعلا شامل زل زدن به درختاي بلند بود؛ غرق شده بود.
سوكجين طبق در خواست آلفا، هودي مشكيش رو به تن داشت.
بدن ظريفش تقريبا در اون لباس گم شده بود؛ از نوك انگشتاش گرفته تا رون هاش. و امگا حتي كوچكتر از هميشه بنظر ميرسيد.
پوست سفيدش در تضاد با رنگ مشكي هودي، ميدرخشيد و هارموني دل انگيزي با موهاي باد خورده اش و صورتي گونه هاش، به وجود آورده بود.
و يك گلسر آبي براق ظاهر ساده اش رو كامل كرده بود.جونگكوك هيچ وقت به ذهنش اجازه نميداد به اون سمت بره. كه حتي اون كلمه واضح در افكارش نقش ببنده؛
اما ديوار هاش سست تر و كوتاه تر شده بودن؛ و انگار كه ديگه اختياري روي خودش نداشت؛ اون اعتراف رو براي دوم به خودش كرد.
سوكجين بدون هيچ تلاشي، زيبا بود.
اونقدر كه جونگكوك يكم- فقط يكم به آدمايي كه بهش خيره ميشدن، حق ميداد؛
ولي بازم عصباني ميشد و هيچ چيز نميتونست جلوي فعال شدن رگه مالكيتش رو بگيره كه ماهيچه هاش رو وادار ميكرد بيشتر و بيشتر به سوكجين نزديك بشه؛ طوري كه چيزي نمونده بود تا با بدن بزرگتر خودش امگا رو بپوشونه.- ميشه يكم اون فورموناي لعنتيتو كنترل كني؟ بچه ها دارن خفه ميشن.
صداي زمزمه مانند تهيونگ دم گوشش، رشته ي افكارش رو پاره كرد.
جونگكوك نگاهشو به پشت سرش داد و با چهره هاي منزجر دانش آموزاي نزديك خودش مواجه شد.
تهيونگ هوفي بيرون داد و با همون صداي زمزمه مانند گفت:
- لعنتي اون كوفتيايي كه داري مصرف ميكني بايد لاقل يكم بوتو كم ميكرد. تو دقيقا چجور آلفاي سگي ايي كه اوناام نتونستن-
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanfictionسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...