جونگکوک روی صندلی نشسته بود. با پارچه ی خیسی روی انگشتاش رو تمیز کرد. زخماش عمیق بودن و خونریزیش متوقف نمیشد.
هرچند بیشتر لکه هایی که پاک کرده بود مال خودش نبودن.
با شنیدن فریادی بلندتر از قبلیا، نگاهش رو بالا گرفت.- نه-نه لط-لطفا ما نمی-
تهیونگ سر پسر رو وارد آب کرد.
جکسون از پشت بدنش رو محکم تر نگه داشت.
هر تقلایی از طرف آلفا بیهوده بود.پسر بتا دست و پای بسته اش رو تکونی داد و فریاد زد:
- تمومش کنین! قسم میخورم هیچکس مارو اجیر نکرده! ولمون کنین بریم! ما-ما واقعا م-متاسفیم!
تهیونگ موهای آلفارو کشید و سرش رو بیرون آورد. پسر شروع کرد به سرفه کردن آب و گرفتن دم های عمیق.
تهیونگ صورتش رو روبه روی پسر نیمه آگاه گرفت.
+ دوستت گفت متاسفه. توام متاسفی؟!
- ب-ب-بل-بله. نم-نمیخاس-ستیم اینک-کارو بکنیم.
آلفای مو فرفری هومی کرد و سرشو تکون داد.
+ خب پس منم متاسفم-
سر پسر دوباره وارد بشکه ی فلزی آب شد.
+ منم واقعا نمیخواستم اینکارو بکنم.
جونگکوک بلند شد. پارچه ی خونی رو روی زمین انداخت.
دو ساعت گذشته بود.
دوساعت بود که سوکجین خونه تنها بود.- تهیونگ، جکسون-
تهیونگ، جکسون، مارک؛ هر سه نفر بهش نگاه کردن.
صداهای خفه شدن آلفا بینشون اکو میکرد.- ببندینشون به صندلی. تو-
نگاهش رو به مارک داد.
امگا داشت پنجه بوکسش رو تمیز میکرد.- چاقو داری؟
تهیونگ سرجاش متوقف شد. با اخمی به نیم رخ جونگکوک خیره شد.
+ چ-چی؟! چیکار میخایین بکنین؟ لطفا م-ما اشتباه کردیم! به-به پلیس تحویلمون بدین خودمون اع-اعتراف میکنیم! خواهش میکنم-
بتا از روی زمین سرش رو بلند کرده بود. چشم غیر کبودش، گشاد شده بینشون میچرخید.
جونگکوک التماس هاش رو نادیده گرفت.
- داری یا نه؟
مارک هوفی کرد. پوزخند کمرنگی روی لباش نشست.
+ من به یه بچه باهاش اعتماد ندارم.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Фанфикسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...