- الو.
+ اینطوری به مادرت سلام میکنی؟
- نمیخواستم جوابتم بدم.
+ جئون جونگکوک-
- بگو چیکار داری. کار دارم.
رز پشت تلفن آهی کشید.
+ حتما خبر داری که چهار روز دیگه تولد همسرته.
جونگکوک داخل لپش رو گاز گرفت.
باز چه نقشه ای داشتن؟- خب.
+ این اولین تولد سوکجین بعد ازدواجتونه، و باید به عموم نشون بدی که چقدر برای همسرت ارزش قائلی و دوسش داری. پس ما به اسم تو یه مهمونی براش برگزار میکنیم، تو لازم نیست کاری کنی؛ فقط اونجا حضور داشته باش، منو پدرت بقیه ی کاراشو انجام میدیم-
- نه.
+ ببخشید؟
- گفتم نه-
+ جونگکوک پسرم مثل اینکه متوجه نشدی این یک درخواست نیست-
- خودم براش تولد میگیرم، توی خونه خودم و به روش خودم. خدافظ.
+ جونگکوک-
آلفا تماس رو قطع کرد و گوشیشو روی اپن انداخت.
حدس زده بود که طبق معمول خانواده هاشون میخوان از این موقعیت به نفع خودشون استفاده کنن، و بازم مطمئن بود اونا هر جور شده مهمونیش رو رسانه ای میکنن.
پس لاقل باید هرکار دلش میخواد میکرد.
- جونگکوک..
با حس اینکه همه چیز در وجودش نرم شد، سرشو بالا گرفت و به کسی که وارد آشپزخونه شده بود نگاه کرد.
پوشیده شده با هودی مشکی خودش( که بنظر میرسید لباس مورد علاقه ی امگا شده) و یک شلوارک بازم مشکی که تا زانوهاش میومد.
شاید نظر جونگکوک اشتباه بود، بخاطر علاقه ی خودش به این رنگ، اما سوکجین بی اندازه درش زیبا بنظر میرسید.
درخشندگی پوستش رو بیشتر نشون میداد، آبی چشماش رو عمیق تر و سیاهی پرکلاغی موهاش رو به رخ میکشید.+ بله بیبی؟
در این دو هفته ای که گذشته بود، جونگکوک حتی یک ذره ام تلاش نمیکرد که جلوی زبونشو برای قرمز کردن گونه های گرد امگا بگیره.
مانند الان مثل همیشه، سوکجین نگاهشو اینور اونور کرد و لپاش تا احتمالا گوشای کوچیکش رنگ صورتی به خودشون گرفتن، طبق معمول داشت تظاهر میکرد که حرفشو نشنیده.
عیبی نداشت، جونگکوک بهرحال قرار بود به اینطوری صدا کردنش ادامه بده.
- آ-آم هفته ی دیگه باید برای کلاس نامجون هیونگ ارائه بدیم اما هنوز آماده نیستیم پس باید امروز وقت بذاریم و-
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fiksi Penggemarسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...