- من تا خود جهنم هم میتونم فرو برم.
عرق از سرتاپاش میریخت،
موهای بهم ریخته اش به پیشانی خیسش چسبیده بودن و با هر ضربه لحظه ای انگار پرواز میکرد و بعد دوباره مانند آهن ربایی به مکان اصلیش جذب میشد.
آدرنالین در بدنش با هر تپش قلب سریعش ترشح میشد؛ میتونست جریان خون رو در گوش هاش احساس کنه،هر نفس محکمی از قفسه ی سینه اش بیرون می اومد،
و درد هر ضربه ای که به صورتش برخورد میکرد.
خونی رو که در دهانش جمع شده بود رو تف کرد و با مشت چپش که استخوان هاش کبود و خونی بودند ضربه ی محکمی به فک حریفش زد.
جیغ و هورای تماشاچیان بلند شد،
افراد مست و وحشی تر از خودش و رقیبش در رینگ مسابقه، که داشتند مانند دیوانه ها تشویقشون میکردند،
" کارشو تموم کن جی کی!"
" بکشش!"
اما جونگکوک با اینکه حرف هارو میشنید نمیتونست درکشون کنه؛
در واقع متوجه هیچ چیزی نبود،حتی صورت حریفش رو هم تار میدید؛ فقط دو چیز مانند جرقه نوری در این تاریکی ذهنش بود.
اولی هم درد بود.
دردی که بهش احتیاج داشت.
دردی که میتونست ذهنش رو برای چند لحظه هم که به فراموشی ساختگی ببره،میتونست همه چیز رو ازش بگیره
تمام هویتش رو.
دیگه جِئون جونگکوکی نبود، بلکه فقط یک بدن.
پس وقتی حریفش با غرشی مشت محکمی به شکمش زد اون حرکتی برای جلوگیری کردن ازش انجام نداد.
درد کورکننده ای که در تمام بدنش تا حدقه ی چشم هاش پخش شد و دیدش رو سیاه کرد را با لذتی اعتیاد آور قبول کرد،
لبخندی زد و دندان های خونیش رو به نمایش گذاشت؛
خب دومیش هم-
- آخر زورت همین بود؟
قدرت
برای لحظه ای ترس و شوک در چشم های حریفش با دیدن لبخند شیطانی آلفای جوان، برق زد قبل اینکه مشتی محکم روی صورتش کوبانده شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/258152429-288-k361565.jpg)
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanfictionسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...