اخطار:
اسمات کینکی🙂😶خیلی کینکی- خدا منو لعنت کنه😭 این چیه نوشتم بسم الله-
+++++++++++++
به محض اینکه وارد اتاق شدن، لبای جونگکوک روی مال سوکجین نشستن. زبونش تشنه ی طعم شیرین امگا و بدن داغش مشتاق یکی شدن با مال دیگری.
آلفاش داشت دیوانه میشد؛ با تصاویری از اون پسر مو زرد با پوزخند زشتش که در ذهنش میومدن، لب هاش رو محکم تر روی لبای بالشتی فشار داد.
در گلوش غرید.
- تو مال منی.
لرزش بدن پسر کوچیکتر رو زیر دستاش احساس کرد و لذت به شکل حس قلقلک واری زیر پوستش پخش شد.
+ م-من مال توام.
با صدای بی نفس و مطیعانه ای جواب داد.
جونگکوک دوباره لباشونو بهم کوبوند، حرکت هاش سریع و بی تاب.
اون زیر باسن نرم امگارو گرفت و بلندش کرد، در حالی که همچنان زبونش رو در دهان دیگری حرکت میکرد، خودشون رو روی تخت انداخت.پاهای سوکجین دور کمرش حلقه شد، و هر دو نفر ناله ای کردن وقتی پایین تنه هاشون بهم برخورد کرد.
چونه ی امگارو محکم گرفت و بر بوسشون چیره شد.
لباش سپس حرکت کردن به گردن لاغر، گرگش در نیاز مارک کردن میتش مدام غرش میکرد.بیشتر، پررنگ تر.
|| باید همه ببینن
- آهه-کو-ک-آههه-کوک-کی..
سوکجین گریه ای بیرون داد وقتی گاز نسبتا محکمی از ترقوش گرفت.
جونگکوک کمی فاصله گرفت و رد بزرگ بنفش پررنگ به شکل دندون هاش رو روی پوست شیری رنگ تحسین کرد.- کوکی ل-لطفا..
امگا شروع کرد به حرکت دادن پایین تنش، اشک در چشمای خمارش و لباش خیس و قرمز.
جونگکوک با غرش آرومی در گلوش، باسنش رو چنگی زد.
+ بهت اجازه ندادم تکون بخوری.
سوکجین ناله ای پشت لبای بستش کرد، قطره ای اشک از گوشه ی یک چشمش سُر خورد و با التماس درشون بهش زل زد.
- لط- لطفا-
دوباره غرشی کرد، اینبار عمیق تر، و در یک حرکت بدن کوچیک رو روی تخت چرخوند.
امگا جیغ نازکی کشید اما مقاومت نکرد وقتی جونگکوک باسنش رو بالا داد و به طور غریزی کمر ظریفش رو قوسی داد، که موجب به رخ کشیدن لگن پهنش شد.آلفا زبونشو روی لباش کشید و شلوار جین رو تا زانوهاش پایین داد.
لحظه ای به صحنه ای روبه روش خیره شد.
امگا یک پنتی توری سفید پوشیده بود، که هیچکاری برای پوشوندن باسن صورتی تپل نمیکرد.
یا پنهان کردن سوراخ خیس از اسلیکی که مدام باز و بسته میشد و شورت رو تقریبا نابود کرده بود.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Фанфикسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...