- شم-شما دوتا اینجا چه غلطی میکنین؟!
دو آلفایی که روی زمین خوابیده بودن، از صدای فریاد جونگکوک، کم کم بیدار شدن.
چشماشون خمار و عضلاتشون دردناک از خوابیدن روی زمین سفت.تهیونگ دستشو روی پیشونیش کشید.
+ میشه سر صبحی یکم رعایت بقیه رو بکنی؟
- ساعت یک ظهره. و چرا هنوز توی خونه ی منی؟ با اون؟
جیمز هنوزم گیج و خوابآلود، گلوشو صاف کرد و خودشو یکم کنار کشید.
چرا انقدر نزدیک به تهیونگ بود؟
دیشب کنار هم نشسته بودن و بعدش...همینجوری خوابیدن؟
+ آخخ- تو چرا نمیتونی به مهمونات احترام بذاری؟-
- تو مهمون من نیستی-
+ و چرا پاهای سوکجین لخته؟
جونگکوک بلافاصله خودشو جلوی امگایی قرار داد که فقط هودی مشکی که تا رون هاش میومد، پوشیده بود.
جیمز نگاهشو از دو نفر گرفت و از جاش با صدای اوفی بلند شد.
÷ آمم- مرسی برای اینکه دیشب دعوتم کردی، من دیگه میرم-
صدای آرومی وسط حرفش پرید.
- خب..چطوره برای صبحونه اینجا بمونین..؟
+ نه-
÷ اوو جینی~ تو خیلی مهربونی، معلومه که میمونیم~
چشمای آبی سپس روی اون نشستن. براق و امیدوار.
- توام میمونی جیمی؟
+ آا-
- لطفا؟ دیشب نتونستم زیاد ببینمت.
خیره به اون گوی های درشت اشتباه محض بود.
حتی نمیتونست به گفتن کلمه ی 'نه' فکر کنه.پس با مکثی سرشو تکون داد.
+ باشه..
آلفای مو مشکی آهی بیرون داد؛ مشخص بود که از وضعیت به وجود اومده راضی نیست، اما با سوکجین مخالفت نکرد.
جیمز تماشا کرد که جونگکوک چرخید به سمت امگا.
نمیتونست بشنوه چی داره بهش زمزمه میکنه، اما نگاهش نرم بود، پر از...عشق و صداقت.جئون جونگکوک واقعا عاشقش بود.
با حس فشرده شدن قلبش، نگاهش رو گرفت.
نمیتونست کاری کنه جز قورت دادن دردی که احساس میکرد.****
اتمسفر دور میز صبحونه خفه کننده بود.
لاقل برای جیمز.
با طوری که جونگکوک هر از چند گاهی به خودش و تهیونگ چشم غره میرفت.
و اینکه سوکجین روبه روش نشسته بود، پس اجتناب ناپذیر بود که نگاهش بعضی وقت ها میفتاد به مارک های قرمز و بنفشی که روی گردن سفید امگا خودنمایی میکردن.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanfictionسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...