- اما من میتونم جین-من-
+ لطفا جیمی..نگو. نمیتونم بشنومش.
سوکجین زمزمه کرد، و اینبار به دلیل دیگه ای چشماش به سوزش افتاد وقتی نگاهش به صورت آلفا افتاد.
انگار بهش سیلی زده بود.+ تو دوست منی جیمی-
- فکر میکنی من اینو میخواستم؟!
جیمز سرشو تکون داد و دستشو توی موهاش کشید.
- میدونم تو این حسو نداری. میدونم من وارد زندگیت شدم تا فقط جای یک نفر دیگه رو برات پر کنم-
+ نه! لطفا این حرفو نزن- من میخواستم با تو باشم بخاطر خودت!
صداش بلند بود، میتونست نگاه هایی رو روی خودشون احساس کنه. داشت نفس نفس میزد، نمیتونست بفهمه عصبانیه یا ناراحت؛ فقط یک حس رو به وضوح تشخیص میداد؛
و اون هم ترس بود.
ترسی که باعث یخ زدن دستاش و داغ کردن سرش شد وقتی به فاصله ی بین خودش و جیمز نگاه کرد و فکر کرد که از این به بعد باید بهش عادت کنه.- جین..من نمیتونم اینطوری ادامه بدم- من نمیتونم تورو با جونگکوک ببینم و هردفعه این-
جیمز دستشو روی سینش گذاشت و پیراهنش رو مشت کرد.
چشماش داشت برق میزد و سوکجین احساس کرد چیزی درونش ترک خورده وقتی یادش اومد دلیل این حال دوستش خودشه.- این دردو تحمل کنم جین.
جیمز دستشو پایین آورد.
- میدونی چه حسی داره سوکجین؟
میخواست بگه میدونم، که معذرت میخواد، که حاضره همه کار بکنه تا این وضعیت درست بشه؛
اما نمیتونست.
نمیتونست به اونا چشمای افتاده نگاه کنه و دروغ بگه.+ من نمیخوام از بین شما دوتا مجبور به انتخاب بشم جیمی.
زنگ مدرسه به صدا در اومد.
سوکجین پشت دستش رو روی چشماش کشید؛ و بدون اینکه دوباره به جیمز نگاه کنه، به سمت ساختمون مدرسه دوید.****
- کجا بودی؟! مگه نگفتی توی کلاس میمونی-
ادامه ی حرفای جونگکوک متوقف شد وقتی در یک قدمیش قرار گرفت.
در راهرو هیچکس به غیر از خودشون نبود، اما سرو صدای مهو دانش آموزها همچنان از کلاس ها میومد.جونگکوک با اخمی بهش خیره شد و پرسید:
+ چی شده؟!
سوکجین با دیدن چشمای قهوه ای که طوری بهش زل زده بودن انگار مهمترین فرد توی دنیاس، احساس کرد بغضی در گلوش شکل گرفته.
اشک های تازه و داغ در چشماش جمع شدن.
و موجی از خستگی به بدنش هجوم آورد.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fiksi Penggemarسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...