It went down

908 179 120
                                    

چند ثانیه طول کشید تا بدنش بفهمه چه خبره.

دستاش که خشک شده بودن، انگار ناگهان برقشون گرفت و بلافاصله بالا اومدن تا پسر کوچکتر رو به عقب هول بدن.

- ف-فاک- سوکجین داری چیکار میکنی؟! تو چت شده؟!

نتونست جلوی بلند شدن صداش رو بگیره، هرچند خوشبختانه در کلاب هیچکس بهشون توجه نمیکرد.

امگا با چشمای خمار و گیجش بهش نگاه کرد، انگار اصلا حتی یادش نمیومد چیکار کرده.

+ اوه ج-جی-جیمز من حالم خوب-

سوکجین دستش رو مشت کرده جلوی دهانش گرفت و لحظه ای بعد از کمر خم شد تا-

جیمز به پایین نگاه نکرد.
اگه مقداری از اون محتوا روی کفشاش ریخته باشه، ترجیح میداد فعلا راجبش ندونه.

وقتی بالاخره بالا آوردنش تموم شد، آلفا از کمر گرفتش و امگا با چشمای بسته بهش لم داد.

- بیا بریم خونه جین.

****

لحظه ای که شروع به رانندگی کرده بود، سوکجین بلافاصله به خوابش برده بود.
ک

ه احتمالا چیز خوبی بود، چون اینطوری نمیتونست باهاش مخالفت کنه برای به خونه بردنش.

و سکوت بهش اجازه میداد که فکر کنه.

به بوسه ی سوکجین.

یجورایی خوشحال بود که این اتفاق افتاده.
باعث شد ذره ای شک که در وجودش داشت کاملا از بین بره.
د

یگه واقعا بهش هیچ احساسی نداشت.

اون بوسه هیچ حسی رو درش بیدار نکرد.

بدنش فقط میخواست اون لب ها ازش فاصله بگیرن.

و ذهن خیانت کارش در همون لحظه تصمیم گرفت اون شب رو با تهیونگ به یادش بیاره.

طوری که بوسش کرده بود.
لباش داغ و نرم، دستای بزرگ و استخوانیش روی محکم روی کمرش انگار که هیچوقت قصد نداشتن ولش کنه.

و جواب بدن خودش رو به اون بوسه فقط میتونست به حسی مانند متلاشی شدن تشبیه کنه.
طوری که قلبش میخواست از سینش بیرون بپره، حس مور مور شدن لذت بخشی در دست و پاش و ذهنش که در لحظه خالی شده بود و فقط میتونست تمرکز کنه روی تهیونگ.

هیچ شباهتی نمیتونست بینشون پیدا کنه.

وقتی بالاخره به مقصد رسید، با آهی به سوکجین که همچنان خواب بود نگاه کرد و یک بار هم به برج.

واقعا نمیخواست الان با جونگکوک روبه رو بشه، مخصوصا بعد از کاری که همسرش کرده بود.
میدونست هیچ تقصیری نداره و سوکجین اونو با آلفای واقعیش اشتباه گرفته، اما بازم حس عذاب وجدان بهش دست داده بود.

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now