دو کا ووت ؟!!!!! وات!!!!!!😭😭😱😱
مرسی از همتون گوگولیام حتی نمیدونم این داستان و این نوشتن لیاقتش رو داره یا نه ولی بازم مرسیییییییی😭😭
راستی:
من تو چپتر پیش اشاره کردم که مهمونی عمارت جئونه ولی حواسم نبوده اشتباه تایپ کردم درواقع عمارت کیمه اوکی؟
و اینکه پیشنهاد میکنم با اونجایی که خودتون قراره بفهمین این آهنگو گوش بدین عر خخخ خوبهههه😭😍
ALL I NEED (within temptation گروه)
++++++
- تو مامان بابات بهت ادب ياد ندادن؟! چطور تونستي باهاش اونطوري صحبت كني؟! مجبور نبودي انقدر بد درخواستش رو رد كني! چيه؟ ميخواستي حرص منو در بياري بيشعور؟!
سوكجين با تن صداي آروم اما خشمگيني، بلافاصله وقتي كمي از بقيه ي مهمان ها فاصله گرفتند گفت.
همچنان بازوهاشون در هم تنيده بود و داشتند كنار يكديگر به سمت بالكون قدم برميداشتند.لبخند هاي شيرين روي لب هاشون وجود داشت و هر دفعه كه از كنار مهماني رد ميشدند سري به نشانه احترام تكان ميدادند.
+ بيشعور؟ حرف از ادب ميزني ولي دهن خودت يك فيلتر درست حسابي نداره. پدر مادر خودت چي؟ اونا بهت ياد ندادن اين طرز صحبت كردن مناسب يك امگا نيست؟!
- خفه شو! هر چي به تو ميگم حقته! حتي كافي هم نيست! اما تو حق نداشتي اونطوري با جيمز صحبت كني! اون-
+ اون چي؟!
به بالكون رسيده بودند و هواي شب پاييزي همونطور كه انتظار ميرفت لرزه اي به بدنش انداخت.
نرده هاي سراميكي سفيد كرمي با ريسه هاي نوري زرد رنگ، زينت داده شده بودند و فضارو به اندازه كافي روشن ميكردند اما همچنان زيبايي آسمان شب و درخت هاي باغ به رخ كشيده ميشد.
در گوشه اي گروه اركستر قرار داشتند و ملودي گوش نواز مخلوط شده با صداي ظريف ويولن و بم تر ويولن سِل، مينواختند.
هر دو به سمت نرده ها حركت كردند و دقيقا روبه روي آنها ايستادند.
جايي كه صداي موسيقي بلندتر بود و تابش نور بيشتر.
و آن دو چيزي بيشتر از دو سايه ي تاريك و ساكت نبودند.
سوكجين بلافاصله بازوش رو جدا كرد و نميخواست اعتراف كنه اما از سرمايي كه يك آن به بدنش وارد شد، متنفر بود.
- ا-اون دوست منه-
خنده ي كوتاه و تمسخرآميزي حرفش رو قطع كرد و سوكجين بي اختيار سرش رو به سمت چپ بالا گرفت و چشم غره اي به آلفا رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/258152429-288-k361565.jpg)
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanficسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...