بچه ها فکر کنم یادتون رفته 'کلینت' کیه.
اون صاحب بار زیرزمینی که درش مسابقه های غیرقانونی و شرط بندی انجام میشه، که جونگکوکم هرچند وقت یکبار اونجا میرفت. پیشنهاد میکنم برین اول پارت "engagement part 1" رو بخونین تا قشنگ دستتون بیاد🥺
خلاصه که فک کنم توی مکالمه ی چپتر قبل مشخص بود برای چی زنگ زده و تهدیدش کرده..؟!
اما فک کنم چون یادتون رفته بوده گیج شدین، منم ترجیح میدم بجای خود داستان اینجا توضیح بدم🥺🥲🙏🙄(واقعا عذرخواهم🥺 کارم خیلی خیلی بده😭)
خلاصه که بار کلینت بخاطر نیومدن جونگکوک که یکی از بهترین مبارزاش بوده باعث شده سودش از شرطبندیا بیاد پایین و.... بقیشم که میدونین.++++++++++++
- آههه آلفا تو خیلی بزرگی~ای کاش توم بودی..
نمیدونست با چه قدرتی تونست دستاشو حرکت بده و روی کمر امگا بذاره.
در هنگام لمس، سوکجین ناله ای بیرون داد که مستقیم حرکت کرد به عضو سختش و به طور امکان ناپذیری سفت ترش کرد. بدون اینکه خودش اقدامی بکنه، بدن ظریف روی پاهاش چرخید.دستای لرزون کوچیک روی سینه هاش قرار گرفتن، حرکتش بالاخره متوقف شد، اما همچنان فشارو کم نکرد.
- کوکی بیدار شده~
جونگکوک احساس کرد هیچ اراده ای براش نمونده وقتی به چهره ی سوکجین خیره شد.
موهای مشکی به پیشانی عرق کرده چسبیده بودن، چشماش خمار و لباش قرمز تر از همیشه در لبخندی معصوم کش اومده بودن.+ ج-جین..
صداش به گوش خودش خش دار رسید. تقریبا بدون هیچ قدرتی.
خیلی شبیه به حسی که الان در بدنش داشت.نفسش حبس شد وقتی سوکجین تمام وزنش رو روی عضوش انداخت و دوباره به آرومی حرکت ریتم دارش رو شروع کرد.
اینبار آروم تر، محکم تر.+ جین-
دوباره شروع کرد، اما در همون لحظه امگا سرش رو در ناله ای به عقب انداخت.
لبای گوشتی قرمزش از هم باز و عرق از گیجگاهش تا روی گردن لاغرش جاری شد.- آ-آلفا نمیتونم صبر کنم..میخوامت کوکی~
قلبش تپشی رو پرید.
میخوامت کوکی
چقدر همیشه میخواست این جمله رو بشنوه؟! چقدر در تاریکی رویاهاش دنبال این صدای شیرین میگشت؟
اما این یک رویا نبود.
یک تصور جونگکوک پونزده ساله نبود که سعی میکرد خودشو با صداهای پورن خلاص کنه.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Фанфикسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...