سوکجین با پوفی برای بار احتمالا پنجم، پاک کن رو روی خط کج کشید. برگه ی کاهیش تقریبا کاملا سیاه، مانند کنار انگشتاش و طراحیش( اگه میشد این صداش کرد) اصلا شبیه اشیای روی میز نبود.
به سمت راستش نگاه کرد که جونگکوک نشسته بود.برعکس خودش اون با آرامش و به طور حرفه ای مداد رو روی برگه حرکت میداد، یه طوری که واقعا بنظر میرسید کار راحتیه، و طراحیش حتی از واقعیت هم قشنگ تر بود، با اینکه پسر کوچکتر حتی نمیدید که جونگکوک زیاد نقاشی کنه.
شاید مهارتش از بچگی باهاش مونده بود؟
یا اینکه فقط خیلی- خیلی با استعداده.
سوکجین تعجب نمیکرد اگه حتی بار اولش میبوده که داشته نقاشی میکشیده.در حین زل زدنش به آلفا، زنگ مدرسه به صدا در اومد و بلافاصله پشت سرش صدای همهمه دانش آموزان بلند شد.
سوکجین مدادش رو پایین بوم انداخت و به بدنش کش و قوسی داد، در حالی که بقیه ی بچه ها داشتن وسایلشون رو جمع میکردند.- قبل از اینکه برین، طراحی هاتون رو بذارین روی میزم و یادتون باشه اردوی هفته ی بعد برای همتون اجباریه. همونطور که قبلا براتون توضیح دادم باید یک طرح از فضای جنگل تا زمانی که اونجاییم آماده کنین، اگر نمیخوایین پنج نمره ی پایان ترمتون رو از دست بدین. خدانگهدار و هفته ی بعد میبینمتون.
سوکجین در ذهنش میخواست گریه کنه؛ پنج نمره فقط برای یک نقاشی، دیگه حتی نمیتونست به گرفتن نمره ی کامل فکر کنه.
دو دست رو روی شونش احساس کرد.- اوو جینی~ عیبی نداره، لاقل از مال من بهتره.
+ تو هیچی نکشیدی.
- برای همین گفتم.
امگا آخی کرد و شاید یکم محکم همه ی وسایل روی میزش رو داخل کیفش ریخت.
تهیونگ خنده ای کرد، از اون طرف جونگکوک به سمتش اومد با کیفش روی یک شونش.
وقتی بهش رسید، خیلی عادی دستش رو دور کمرش انداخت، با اینکه سوکجین بهش هشدار داده بود که توی مدرسه اینکارو نکنه؛ اما این اواخر جونگکوک حتی از قبل بیشتر بهش میچسبید و همیشه مطمئن میشد که رایحش رو روی بدنش بجا میذاره.
نه فقط این، بلکه هربارم کسی بهش نزدیک میشد، مثل یک همکلاسی معصوم برای پرسیدن سوال ازش، آلفا با چشم غره هاش باعث میشد اونا با لکنت عذرخواهی کنن و دیگه از چند متری سوکجین رد نشن.حتی تهیونگ، دوست صمیمیش، از این رفتار در امان نبود.
شاید آلفای مو قهوه ای متوجهش نمیشد، اما سوکجین میفهمید.
از رایحش، از طوری که دستش یکم کمرشو فشار میداد و مسلما، طوری که گرگ درونش به همه ی اینا واکنش نشون میداد؛
مثل یک گربه مطیع خرخر میکرد.مالکیت طلب بودن جونگکوک یک راز نبود؛ سوکجین اینو از بچگیشون میدونست. آلفا هم خودش خبر داشت، و انگار قصد نداشت این رفتار رو عوض کنه.

YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanficسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...