وقتي دو زانو رو به بهترين نحوي كه ميشد با بانداژ بست؛ پاچه هاي شلوار پاره رو پايين داد و سوكجين با خيال اينكه بالاخره تموم شده نفسي در دلش بيرون داد؛
اما دقيقا لحظه ي بعدش چشمانش با تعجب گرد شدند وقتي جونگكوك به سمتش اومد و با دستانش ساعد هاي دست به سينشو گرفت؛ در مقابل هم امگا محكم تر سينه اش رو بغل كرد و با دست پاچگي گفت:
- چ-چيكار ميكني؟!
آلفا بدون احساس خاصي در چهره اش جواب داد:
+ شل كن.
اخمي بين ابروهاي سوكجين به وجود اومد همزمان كه لب هاي گوشتيش رو بهم فشار داد و گفت:
- به من دستور نده.
اما آلفا هم در برابرش كوتاه نيومد:
+ گفتم دستاتو شل كن.
- نه!
هر دو نفر با لجبازي و بدون پلك زدن بهم خيره شدن؛
چشم هاشون تنگ شده و مصمم،
هيچ كدام خيال تسليم شدن نداشتن و فقط به دنبال پيروزي در مقابل ديگري بودند با اينكه ميدونستند اين مسابقه ي زل زدن هيچ دليل يا فايده اي نداره؛يك نفر آنقدر مغرور كه نميتونست يا...نميخواست چراي عملش رو بيان كنه،
يك نفر فقط ميخواست مخالفت كنه؛جونگكوك همچنان كه به گوي هاي اقيانوسي براق خيره بود،
نگاهي نامحسوس و گذرا به چهره ي پسر كوچكتر انداخت.اما هرچقدر كوتاه، بازهم همه چيز رو ديد.
پوست رنگ پريده اش، گونه هاي گردي كه آن صورتي طبيعي خود رو نداشتند، لب هاي بي رنگ و پوست كند شدش، پشت پلك هايي كه رنگ كبودي به خود گرفته بودند و چشم هايي كه كه سفيدي دورنش از شدت تراكم رگه هاي قرمز به سختي ديده ميشد.
ضعيف و خسته بنظر ميرسيد، انگار كه فقط يك فوت كردن لازم بود تا از پا بندازيش؛
با اين حال مانند يك گربه ي وحشي نُه جون بدون كنار كشيدن بهش زل زده بود.
و از يك طرف، غرغر هاي گرگش هم بهش اجازه ي بيشتر مقابله كردن نميداد.اَه لعنتي...
آلفا در دلش آهي بيرون داد،
بخشي از وجودش كه اصولا هميشه بر طبق اون زندگي ميكرده باورش نميشد كه واقعا ميخواد تسليم بشه،
اما انگار اون صدا يا اون..مانع، ديگه داراي اون قدرت هميشگيش نبود...اون كنترلي كه جونگكوك با كمال ميل بهش داده بود..بجاش اين صداي آلفاي درونش بود كه بلندتر شده بود،
و صداي بخش ديگري از ذهنش كه مدت ها دفنش كرده بود، تقريبا ديگه وجود نداشت،
قسمتي كه خيال ميكرد با تمام افكار خبيث و اعمال سياهش از بين رفته؛اما الان داشت كم كم به زندگي برميگشت، آرام اما متداوم؛
مانند قطره قطره آب دادن به لب هاي خشكي كه صاحبش مدت ها در بيابان گم شده بوده...
![](https://img.wattpad.com/cover/258152429-288-k361565.jpg)
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Фанфикسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...