سلام بچه ها🥲🥲خوبین؟!🥺💞
ببخشید برای این تاخیر طولانی🥲 بعد حضوری شدن دانشگاه خیلی سرم شلوغ شد، مخصوصا اینکه من دانشجوی یه شهر دیگم و درگیریام بیشتره🥺وقت کم دارم برای نوشتن😭
و نمیخوام این حرفو بزنم واقعا نمیخوام اما از این به بعد هم آپ نامرتبه، فکر نکنم تا تعطیلات تابستون بتونم درست آپ کنم🥲بهرحال خیلی میس یو🥺💞💞 و امیدوارم لذت ببرین🥰🥰
++++++++
سوکجین به خودش در آیینه نگاهی انداخت.
برای بار سوم.دقیقا پنج دقیقه دیگه جونگکوک در اتاقش رو میزد تا برن و آموزشی که بهش قول داده شده بود رو شروع کنن.
اما اون هنوز تصمیم قطعی برای اینکه چی بپوشه نگرفته بود.
با اینکه نباید مهم میبود.
ولی هر دفعه که جلوی آیینه میرفت، صدایی در دلش- که احتمالا امگای نیمه بیدار نق نقوش بود- از تیپش راضی نبود.از لگ معمولی ورزشی رسیده بود به شلوارک کوتاه مشکی که فقط تا نیمه ی رون هاش میومد و یک تاپ خاکستری که اگه دستاشو بالا میوورد، شکمش تا کمر نمایان میشد.
گردش داغ خون رو از گردن تا گونه ها و گوش هاش احساس کرد هر چه بیشتر به مقدار پوستی که به نمایش گذاشته بود، خیره میشد.
گرگش بالاخره خرخری راضی بیرون داد.
نه. نباید مهم میبود. نباید خجالت میکشید.
جونگکوک قبلا همه ی اینارو دیده بود. حتی بیشتر، به لطف شب ازدواجشون.
اما هیچ وقت عکس العمل نشون نمیداد. هیچ وقت طوری رفتار نمیکرد که انگار اونطوری میخوادش.امگاش هر چقدر دلش میخواست میتونست تلاش کنه؛ اما سوکجین میدونست که جذابیتی برای آلفا نداره.
تیرکشیدن قلبش رو نادیده گرفت و به سمت در رفت.
قبل از اینکه دستگیره رو بگیره، صدای تق تق رو شنید.
با بیرون دادن نفسی در رو باز کرد.
جونگکوک در فاصله ی یک قدمیش ایستاده بود. پوست برنزه طلاییش از عرق برق میزد، تیشرتش در ناحیه هایی به تنش چسبیده بود و گونه هاش کمی رنگ گرفته.
انگار که همین الان از دویدن برگشته بود.سوکجین تلاش کرد سرجاش بی حرکت وایسته وقتی متوجه نگاه خیره آلفا روی بدنش شد.
گرمایی رو در دلش احساس کرد، گرمایی که زودتر از انتظارش به سردی خالی تبدیل شد وقتی جونگکوک
با اخمی چشمانش رو ازش گرفت، انگار که یک منظره ی ناخوشآیند دیده بود.- بریم.
آلفا جلوتر ازش در راهرو حرکت کرد، بدون اینکه براش صبر کنه.
و سوکجین فقط میتونست به دنبالش بره در حالی که اکوی محو ناله های غمناک یک موجود با انتظارات بالا و حریصانه، در ذهنش میپیچید.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Fanfictionسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...