Brown is the Warmest Color

1.1K 217 61
                                    

سرش رو فرو کرده بود در سینه ی آلفا.
میتونست ضربان قلب نسبتا سریعش رو روی صورتش حس کنه. رایحه ی گرم قهوه سرتاسرش رو فرا گرفته بود، و جیمز با خودش فکر کرد که زیاده خواه بودن هم خوبه؛ چون اینجوری میتونست نفس های عمیقش رو برای به تو دادن فورمون های دیگری توجیه کنه.

بو کردن عطر تهیونگ در بغل تهیونگ، تجربه ی متفاوتی بود.
رایحه سنگین تر و قوی تر بود، میتونست لمسش رو روی پوستش احساس کنه.

چرا..چرا انقدر خوب بود؟

- تهیو..تهیونگ...

اسمش رو بی دلیل صدا زد.

+ چی شده؟! حالت خوبه؟- فاک- الان میرسیم به ماشین.

صداش بی نفس بود.
جیمز به صورت دیگری نگاه کرد. از این زاویه فقط میتونست پایین فکش رو ببینه.
و اوه..چقدر تیز بود.

دستش رو که همچنان بی حس بود، بلند کرد و انگشت اشارش رو روی استخوان زاویه فک کشید.

- چرا..نرمه؟

+ ها؟!

ابروهاش در هم رفتن در حالی که به لمس کردنش ادامه میداد.

- شکلش تیزه ام..اما وقتی دست میزنم نرمه...

تهیونگ آهی بیرون داد؛ اما انگار خنده ام قاطیش بود؟!

+ مگه قرار بود چیکار کنه؟

جیمز دستش رو انداخت.
همین کار بیشتر از توقعش ازش انرژی گرفت و پلکاش روی هم افتادن.

- باید..میبرّید.

لپش رو به سینه ی آلفای دیگر مالوند و برای یک لحظه صداش تپش قلبش رو نشنید. ولی نگران نشد چون یک ثانیه بعد دوباره ضربانش رو شنید، اینبار اما آروم تر.

مثل یک لالایی.

شاید چند دقیقه یا چند ساعت بعد، صدای دزدگیر ماشینی رو شنید و بعد صدای باز شدن در.
از بغل گرم به صندلی نسبتا سرد انتقال پیدا کرد و بدنش ناخودآگاه لرزید، اما لحظه ای بعد یه چیزی، انگار یه کت؟، روش افتاد.

بوی قهوه میداد.

****

تخت تهیونگ براش آشنا بود. شاید بخاطر اینکه قبلا یک شب کامل رو روش گذرونده بود، یا بخاطر رایحه ی گرم دیگری که انگار در تمام سلول های ملافه فرو رفته بود.

تهیونگ اونو آروم روی تخت گذاشت، مطمئن شد سرش روی بالشت باشه و بدنش در وضعیت راحت.

جیمز در لحظه ای که احساس کرد آلفا داره ازش فاصله میگیره، با دستاش قسمت لباس روی سینش رو چنگ زد.
یک عمل ناخودآگاه.

اما بنظر خودش کاملا منطقی.
میخواست تهیونگ پیشش باشه، چرا اون باید میرفت؟!

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now