The Hateful Alpha(2)

2.4K 376 34
                                    

سوكجين نفس عميقي كشيد .

نميدونست چرا ضربان قلبش سريع تر شده. و دلش همش در حال ريختنه.

چرا فقط نگاه كردن به در بزرگ سالن مدرسه باعث شده بود دلش به لرزه بيفته؟! چرا كاري كه هر روز تكرارش ميكرد و براش يه عادت بود، الان بيشتر شبيه وارد شدن به يه كابوس شده بود؟!

امگاي جوان سرش رو تكان داد و دوباره نفسي كشيد.
او با جمع كردن تمام جرعتش در هاي دوقلو رو هل داد.
سر جاش خشك شد وقتي تمام نگاه ها به سمتش برگشت.

همه به او با پوزخندهاي زشتي زل زده بودند و زير زبونشون پچ پچ ميكردند.

سوكجين كتابي كه در دستش بود رو محكم تر بغل كرد.
او نگاهش رو پايين انداخت و سعي كرد اهميتي به هم مدرسه اي هاش نده.

هرچند كار واقعا سختي بود، مخصوصا وقتي همه هنوز بهش مثل يك حيوان باغ وحش زل زده بودند.

و اون اصلا از همچين چيزي خوشش نمي اومد.

اما تصميم گرفت هيچي بهشون نپرونه و فقط به راهش در راهروي مدرسه ادامه بده.

به كمد فلزي ابي رنگش رسيد و بدون اينكه وقت تلف كنه، بازش كرد و شروع كرد به جمع آوري كتاب هايي كرد كه براي اولين كلاسش احتياج داشت.

براي يك لحظه تمام پچ پچ ها و صداي خنده هاي ريز متوقف شد.

اخم ريزي بين ابروانش شكل گرفت.

تا اونجايي كه ميدونست اين اتفاق فقط موقعي مي افتاد كه-

برخورد دست بزرگي به روي در كمد و بسته شدنش با صدايي بلند و گوش خراشي باعث شد تمام شك هاش به واقعيت تبديل بشه.

در همون لحظه اون بو و هورمون هاي آشنا به مشامش رسيد. اون قدر شديد و خفه كننده كه از اينكه زودتر متوجه اش نشده بود تعجب كرد.

اخمش عميق تر شد و با عصبانيت خودش رو برگردوند.
ضربان قلبش دوباره شدت گرفته بود.

فقط يك دليل داشت.

و اون دليل الان با پوزخند مزخرفي روي لب هاش بهش زده بود.

سوكجين گردنش رو خم كرد و نگاه الفاي مزاحم رو با چشم غره ي خودش برگردوند.

-چه غلطي داري ميكني جعون؟!!

جونگ كوك با ديدن خشم در اون چشم هاي آبي درشت، ريز خنده تمسخرآميزي كرد و گفت:

+هيچي فقط ميخواستم بهت تبريك بگم.

دلش ناگهاني ريخت و قلبش لحظه اي از حركت ايستاد.
هرحرفي كه ميخواست بزنه در گلوش گير كرد. جين فقط ميتونست با تعجب و كمي ترس به اون چشم هاي قهوه اي پررنگ خيره بشه.

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now