سلام.
خوبین؟ ایام به کامه؟
یه آپ کوچیک و یه اعلام وضعیت داریم پس اگه کنجکاوین و گلههاتون زیاده، حرفامو بخونین.
دوستان من دو هفتهاس شاغل شدم. یه ماه قبل تر از اون هم کامل درگیر دوندگیهای اداری بودم. نوتیف واتپدم بستس. کامنتا رو هم نمیرسیدم چک کنم.
ساعت کاریم یه جوریه که روزایی که سرکارم واقعاً اصلا فرصتی برای نوشتن ندارم. هرچند فیکامو ول نکردم و آخر هفتهها حتی اگه یکمم شده سعی میکنم وقت بذارم و تا یجایی بنویسم. تا زمانی که خودم اعلام نکردم هیچکدوم از فیکهام متوقف نمیشن. ولی آپ منظم و .. هم با توجه به شلوغ بودن سر من و لطف های بی پایان شما انتظار زیادیه ازم. امروز بعد یه ماه و اندی بلاخره فرصت داشتم یه گوشه بشینم واتپدمو وا کنم. در واقع اومده بودم دو سه قسمت اخرو بخونم یکم داستان دستم بیاد ولی با حجم زیادی از توهین و غرغر روبرو شدم. دوست عزیزی که از من طلب داری، این آخر هفته ای که من رفتم سر نوشتن وقتی بود برای من که یکم استراحت کنم و خودمم تفریح کنم. منم مثل شما آدمم و دوست دارم حداقل یه روز در هفته برای خودم باشم ولی از اونجایی که دوست ندارم فیکامو ول کنم اومدم سر نوشتنشون، امیدوارم کاملاً در جریان باشی که من هیچ وظیفه ای ندارم و شما حق نداری با هر لحنی دلت خواست طلب نداشتتو پیش من وصول کنی. اینکه وت دادی نظر دادی یا چه میدونم فیکمو دوست داری و منتظری هنوز به شما این حقو نمیده. آدرس چنل دیلیمو داده بودم گفتم جوین شین توش از وضعیت و احوال خودم میگم. تو چنلم شرح حال دادم. بیشتر از اون مسئولیتی برای خودم نمیبینم که هر یه ماه یبار بیام تو واتپد بگم آره وضعیتم اینه اوضام اونه، اونم وقتی که حتی شرط وت هم نرسیده. من دوبار وضعیت زندگیمو بگم شما خودت اولین کسی هستی که باز میای چوب میکنی تو باسن من ک« ن تو مسئولی گوه خوردی بری سر کار گوه خوردی میذاری وضعیت زندگیت رو فیک نوشتنت تاثیر بذاره. نمیخواستی منظم آپ کنی نباید اصلا شروعش میکردی. باید به خواننده هات ارزش بدی! اصلاً اینا همش بهونست. من خستم. میدونم نمیرسی ها ولی من داستانو یادم رفته. نمیدونم چرا انقد شرط وت برای نویسنده ها مهمه ما فیکتو خوندیم تو رو بالا بردیم. پس وتایی که من دادم چی و...»
بارها گفتم، یه بار دیگه میگم؛ من کسیو مجبور به خوندن نمیکنم. اگه شرایط اذیتتون میکنه ولش کنین، کامل شد بخونین یا نخواستین کلا نخونین.
حتی مجبور نیستین بابتش خبر بدین. که آره من دیگه نمیخوام بخونم. فقط نخونین.
ولی اگه خوندین بعدش سر من طلبکار نشین. من واقعاً دلیلی نمیبینم یکی بیاد با پررویی و طلبکاری بهم بپره و من چون لطف کرده فیکامو خونده جوابش رو ندم. سطح توقعات یه عده واقعاً بالاتر از جاییه که باید باشه.
لحنم تند بود چون اعصابم تحریک شده.
اگه قصد ادامه دادن داشتین بیاین دفعه بعد اوقات هم رو تلخ نکنیم.امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشین.
••••
«خیلی ترسناک بود؟» دونگهو روبروش نشسته بود و زوایای مختلف بدنش رو وارسی میکرد.
سرش رو تکون داد و سر جینجر که روی پاش خوابیده بود رو ناز کرد.
YOU ARE READING
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...