۞ S2 Chapter28 ۞

4.8K 929 622
                                    

۴۰۰۰ کلمه
ببخشید دیر شد.
این قسمت کمیت داره ولی فاقد کیفیته.
دیروز تو جاده بودم امروزم پنج صبح بیدار شدم و تا پنج نیم عصر سر کار بودم
با خستگی نوشتم
ادیت نشده
احتمالا بعدا یه سر دستی روش بکشم.
کاستی‌هاشو زیر سیبیلی رد کنین.

شب بخیر.

••••

«باشه پس من بهش می‌سپرم بهت زنگ بزنه.»
چانیول به تاج تخت تکیه داده و برای اینکه روی مکالمه‌‌اش تمرکز بگیره، لپ تاپش رو بسته بود.
تماس رو قطع کرد و بعد از مدتی دوباره گوشیش رو پشت گوشش گذاشت.

از وقتی با چانیول هم‌اتاق شده بود، داشت با جنبه‌های دیگه شخصیتش هم آشنا می‌شد. چانیول دامنه ارتباطی قوی‌ای داشت و آدم‌های زیادی می‌شناخت. به‌خاطر همین وقتی کسی به مشکل می‌خورد، به چانیول زنگ می‌زد و چانیول هم با یکی دوتا تماس دیگه کارش رو راه می‌نداخت. انتظار داشت چانیول اهمیت نده، یا حوصله کمک کردن نداشته باشه. ولی حتی اگه کسی که پشت خط بود رو خیلی هم نمی‌شناخت باز تلاش زیادی خرج می‌کرد تا از چاله درش بیاره.

البته این یه معامله دوسر سود بود. مطمئناً اگه خود چانیول هم یه جایی کارش گیر می‌کرد، همه کسایی که بهشون کمک کرده بود، لطفش رو بهش برمیگردوندن. ولی حس می‌کرد به جز این، چانیول کمک کردن به بقیه رو هم دوست داره. با اینکه نسبت به چیز‌هایی که باهاش از سر گذرونده بود، خیلی چیز عجیبی بود ولی نسبت به درد دیگران بی‌تفاوت نبود. متوجه شده بود که آدم‌های زیادی هستن که چانیول براشون آدم خیلی خوبیه. و این بهش حس عجیبی می‌داد.

چون برای اون چانیول یه آدم کاملاً متفاوت بود.
و مطمئن بود حس خیلی‌های دیگه هم مثل خودشه. ولی نمی‌تونست وجود آدم‌هایی که چانیول رو دوست داشتن و بهش احترام می‌ذاشتن رو هم نادیده بگیره.

«فعلا که بوسانم ولی دفعه بعد حتماً»
و هم‌چنین فهمیده بود اون یه دروغ‌گوی ماهره!
سرش رو به سمت چانیول چرخوند و با یه صورت پوکر بهش زل زد. چانیول هم در حالی‌که می‌خندید، بهش خیره بود.
«شمارش رو برات می‌فرستم. آره. جبران می‌کنم حتماً»

چانیول مکالمه رو تموم کرد و گوشیش رو کنار بالشش انداخت.
«پیام دادی مین‌هیون غذای جینجرو بگیره؟»
کاملاً عادی ازش پرسید. انگار نه انگار چند لحظه قبل جلوی اون یه دروغ بزرگ گفته و اون شنیده. کاملاً براش عادی بود.

دلش می‌خواست به دروغی که گفته یه متلک تند بندازه ولی جلوی خودش رو گرفت.
سرش رو تکون داد و خمیازه کشید.

خیلی خوابش میومد. صبح زود باید از خواب پا می‌شد ‌ برای همین دهنش رو تا جایی که می‌تونست باز کرد و اجازه داد چانیول هم این رو ببینه.

روی تخت پشت به چانیول دراز کشید و دستش رو زیر سرش گذاشت.
یک ساعت بعد هنوز بیدار بود.

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora