سلام سلام
حال احوالتون؟
دوستان من فعلاً تو شرایط پایداری نیستم برای نوشتن پس تا اطلاع ثانوی شرط وت و برنامه آپ نداریم.
قصد نداشتم الان هم اپ کنم. میخواستم بذارم یکم بیشتر شه و بفهمم چه خاکی باید تو سرم بریزم ولی متوجه شدم دچار سوءتفاهم شدین سر مجددا پابلیش شدن داستان و تصمیم گرفتم اتیش بزنم به مال دنیا و ذخیرمو بذارم وسط
امیدوارم راضی باشین ازش.شب خوبی داشته باشین❤️
••••
بوسهاشون اگرچه کوتاه بود ولی هنوز بوسه به حساب میومد.
چانیول با یکم مکث سرش رو چرخوند و نگاهش روی اون نشست.
چند بار پلک زد و سرش رو به سمت جیونگ که به نظر میومد حرفی برای گفتن داره، چرخوند.
جیونگ یکم نگاهش کرد. بهنظر میرسید یادش رفته چی میخواسته بگه.بعد از مدتی یهو گفت: «بکهیون نظرت چیه هفته دیگه با من و سونگهیون بیای باغوحش؟ سونگهیون میخواد میمونا رو ببینه ولی من خیلی از حیوونا خوشم نمیاد..»
«میترسه ازشون»
سونگهیون بین حرفش پرید و جیونگ چپچپ نگاهش کرد.
«ازشون خوشم نمیاد»سونگهیون خمیازهای کشید و نگاهش رو چرخوند و روی چانیول متوقف شد.
از گوشه چشم نگاهی انداخت. چانیول هنوز داشت با اون دختر حرف میزد. حالت صورت و تن صداشون جدی شده بود و بهنظر میومد دارن راجع به موضوع مهمی حرف میزنن.صدای ملچ مولوچ جرمی توجهش رو جلب کرد. صندلیش رو برداشت و کنارش نشست.
از کنار شونهاش به پودینگی که زیر میز مخفی کرده بود و میخورد، دید داشت.حرکت دهن جرمی یهو متوقف شد و به سمتش چرخید.
«چته؟»
فقط پلک زد.
جرمی ظرف پودینگش رو بالا آورد و یه چنگال هم از سمت دیگه میز پیدا کرد.
«بخور»چنگال رو از دستش گرفت و شروع به خوردن کرد. انتظار نداشت جرمی بیشتر پودینگ رو برای اون بذاره و خودش فقط نگاهش کنه.
پودینگ که تموم شد، سرش رو روی بازوش گذاشت و موکبانگی که جرمی براش راه انداخته بود رو نگاه کرد.«نمیخوری؟»
سرش رو به سمت طرفین تکون داد.«خوشمزهاس»
هنوز هم میل نداشت. جرمی هم دیگه اصرار نکرد و چند تا دسر بعدی رو خودش تنهایی خورد.سنگینی نگاه چانیول رو حس میکرد ولی واکنشی نشون نداد.
بازوی جرمی بزرگ و نرم بود. گرمای بدنش کمکم باعث شد پلکهای خستهاش روی هم بیفتن. پس کی قرار بود برن خونه؟مهمونی تا نیمه شب ادامه داشت.
اکثر مهمونها جشن رو ترک کرده بودن و به جز جیونگ و سونگهیون فقط سوهیون هنوز حضور داشت.
«پس هفته دیگه میبینمت.»«میای دنبالم؟»
چانیول ابروهاش رو بالا داد و به لبهاش انحنا داد: «البته.»«هرچند هنوز باید جبران کنی»
«مطمئن باش میتونم سوپرایزت کنم.»
«مطمئنم.» سوهیون خندید و قبل رفتن یهبار دیگه بازوش رو لمس کرد.
YOU ARE READING
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...