۞ S2 Chapter29 ۞

3.6K 805 416
                                    

سلام سلام
حال احوالتون؟
دوستان من فعلاً تو شرایط پایداری نیستم برای نوشتن پس تا اطلاع ثانوی شرط وت و برنامه آپ نداریم.
قصد نداشتم الان هم اپ کنم. میخواستم بذارم یکم بیشتر شه و بفهمم چه خاکی باید تو سرم بریزم ولی متوجه شدم دچار سوءتفاهم شدین سر مجددا پابلیش شدن داستان و تصمیم گرفتم اتیش بزنم به مال دنیا و ذخیرمو بذارم وسط
امیدوارم راضی باشین ازش.

شب خوبی داشته باشین❤️

••••

بوسه‌اشون اگرچه کوتاه بود ولی هنوز بوسه به حساب میومد.

چانیول با یکم مکث سرش رو چرخوند و نگاهش روی اون نشست.

چند بار پلک زد و سرش رو به سمت جیونگ که به نظر میومد حرفی برای گفتن داره، چرخوند.
جیونگ یکم نگاهش کرد. به‌نظر می‌رسید یادش رفته چی می‌خواسته بگه.

بعد از مدتی یهو گفت: «بکهیون نظرت چیه هفته دیگه با من و سونگ‌هیون بیای باغ‌وحش؟ سونگ‌هیون می‌خواد میمونا رو ببینه ولی من خیلی از حیوونا خوشم نمیاد..»
«می‌ترسه ازشون»
سونگ‌هیون بین حرفش پرید و جیونگ چپ‌چپ نگاهش کرد.
«ازشون خوشم نمیاد»

سونگ‌هیون خمیازه‌ای کشید و نگاهش رو چرخوند و روی چانیول متوقف شد.
از گوشه چشم نگاهی انداخت. چانیول هنوز داشت با اون دختر حرف می‌زد. حالت صورت و تن صداشون جدی‌ شده بود و به‌نظر میومد دارن راجع به موضوع مهمی حرف می‌زنن.

صدای ملچ مولوچ جرمی توجهش رو جلب کرد. صندلیش رو برداشت و کنارش نشست.
از کنار شونه‌اش به پودینگی که زیر میز مخفی کرده بود و می‌خورد، دید داشت.

حرکت دهن جرمی یهو متوقف شد و به سمتش چرخید.
«چته؟»
فقط پلک زد.
جرمی ظرف پودینگش رو بالا آورد و یه چنگال هم از سمت دیگه میز پیدا کرد.
«بخور»

چنگال رو از دستش گرفت و شروع به خوردن کرد. انتظار نداشت جرمی بیشتر پودینگ رو برای اون بذاره و خودش فقط نگاهش کنه.
پودینگ که تموم شد، سرش رو روی بازوش گذاشت و موکبانگی که جرمی براش راه انداخته بود رو نگاه کرد.

«نمی‌خوری؟»
سرش رو به سمت طرفین تکون داد.

«خوشمزه‌اس»
هنوز هم میل نداشت. جرمی هم دیگه اصرار نکرد و چند تا دسر بعدی رو خودش تنهایی خورد.

سنگینی نگاه چانیول رو حس می‌کرد ولی واکنشی نشون نداد.
بازوی جرمی بزرگ و نرم بود. گرمای بدنش کم‌کم باعث شد پلک‌های خسته‌اش روی هم بیفتن. پس کی قرار بود برن خونه؟

مهمونی تا نیمه شب ادامه داشت.
اکثر مهمون‌ها جشن رو ترک کرده بودن و به جز جیونگ و سونگ‌هیون فقط سوهیون هنوز حضور داشت.
«پس هفته دیگه می‌بینمت.»

«میای دنبالم؟»
چانیول ابروهاش رو بالا داد و به لب‌هاش انحنا داد: «البته.»

«هرچند هنوز باید جبران کنی»
«مطمئن باش می‌تونم سوپرایزت کنم.»
«مطمئنم.» سوهیون خندید و قبل رفتن یه‌بار دیگه بازوش رو لمس کرد.

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Where stories live. Discover now