۞ S2 Chapter10 ۞

5.8K 1.1K 595
                                    

سلام. چطورین؟
رمان انتیمدو پریشب تموم کردم. اندوهگینم عین سگ.
وی‌یینگ نازنینم. وانگجی کیوتم. من با درد دوریشون چطور کنار بیام؟
یه چی معرفی کنین همین سبکی که بشوره ببره.
افسرده شدم.

••••

«خدای من... این... این... اوه خدای من اون خیلی کیوته»
دبی جینجر رو بالای سرش برده بود و از پایین نگاهش می‌کرد. حتی از خود اون هم‌ بیشتر ذوق داشت و توی همون حالت مدام می‌چرخید. کم‌کم داشت نگران جینجر می‌شد که صدای عبوس مردی که تا قبل اون، تموم مدت توی ماشین سکوت کرده بود رو از پشت سرش شنید.

«بکهیون»
به سمتش چرخید.

«بیا توی اتاقم»
نگاهش رو از چانیول که به سمت راه پله میرفت گرفت و به سمت دبی چرخید. دبی هم مثل اون متوجه وضعیت احتمالاً خطری پیش روش شده بود و دیگه چرخ نمیخورد. جینجر رو نزدیک سینش نگه داشته بود و قیافش یه حالت جدی داشت.

«بچت پیش من باشه، تو برو بالا»
دبی از خود اون هم بیشتر استرس داشت.

چشمکی بهش زد و با لبخند کوچیکی که نتونسته بود توی آروم به نظر رسیدنش تاثیری داشته باشه، پشت سر چانیول راه افتاد.

حتی از مدل در باز کردن چانیول هم مشخص بود اعصاب آرومی نداره و اون فقط در عجب بود که چرا چانیول خشمش از حرکات سونگ‌هیون رو سر خود سونگ‌هیون خالی نمی‌کرد.

البته نه که بخواد اون مرد بیچاره به چنین چیزی دچار بشه ولی درک نمی‌کرد چرا چانیول هر بار به جای اینکه به بقیه گیر بده میومد دندون‌های تیز و بلندش رو به اون نشون می‌داد و واسش خط و نشون می‌کشید.
«امشب خوش گذشت؟»
فقط اگه از جونش سیر شده بود به این سوال جواب می‌داد.

چانیول کتش رو روی تخت انداخت و در حالی‌که گره کراواتش رو شل می‌کرد، به سمتش چرخید.
جفتشون چند لحظه توی سکوت به هم زل زدن و بعد یهو چانیول مشغول بالا زدن سر آستین‌هاش شد.
می‌خواست کتکش بزنه؟!

«تو امشب به من اخم کردی!»
چیز دیگه‌ای نمونده بود بهش گیر بده؟

هرچند وقتی نگاه برنده چانیول از آستینش جدا شد و روی صورتش نشست، متوجه شد شاید نباید اون‌کارو می‌کرده.

«بیا اینجا»
پاهاش حتی تکون هم نخوردن و خب البته که خود چانیول به سمتش قدم برداشت.

چند لحظه با چشم های درشتش از بالا بهش زل زد و بعد سرش رو پایین آورد. سریع مفهوم حرکتش رو فهمید و خواست قدمی به عقب برداره که دست چانیول پشت گردنش نشست.

«فقط یه نوکه. نرین به خودت»
چانیول توی چند سانتی متری صورتش گفت و بعد با چشم های بسته، لب‌هاش رو روی لب‌های اون گذاشت.

نوکی که گفته بود تقریبا بیشتر از سه ثانیه ادامه‌ پیدا کرد و بعد چانیول از اون جدا شد.
نمی‌دونست مقصود چانیول از این حرکتش چی‌ بوده ولی صورتش یکم نرم تر شده بود.

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang