۞ S2 Chapter39 ۞

563 183 23
                                    

به پوستر اطلاعیه مسابقات مختلف جشنواره زل زده بود و به دنبال آخرین مهلت تحویل بخش داستان‌نویسی می‌گشت.
با کشیده شده کوله‌اش سرش رو چرخوند. دونگ‌هو بود که تلاش می‌کرد کوله‌اش رو از دور دستش در بیاره.

«مگه حالا تهوع نداشتی؟ اینجا چیکار می‌کنی؟»
آه. آره. حالت تهوع داشت. با به یاد آوردنش شکمش پیچی خورد و صورتش در هم شد.

«رفتی پیش پرستار؟»
خیلی از آمپول و پرستار خوشش نمیومد. ولی لزومی نداشت دونگهو بدونه. سرش رو تکون داد و نگاهش رو دزدید.

«بهتر نشدی اصلاً؟ صورتت رنگ پریده‌اس.»
برای در رفتن از سوال‌‌های دونگ‌هو به سمت صندلی‌های خالی بوفه گوشه حیاط رفت و روی اولین صندلی نشست.
دونگ‌هو متوجه بد بودن حالش شد و دیگه سوال‌پیچش نکرد. گوشیش رو بیرون آورد و به صفحه‌اش نگاه کرد.
هیچ خبری نبود.

«خبر جدیدو شنیدین؟»
سرش به سرعت چرخید و به جرمی که داشت به سمتشون میومد نگاه کرد.

«گوانگژو اف سی به اولسان هوندای باخته.»
به صورت خندونش چپ‌چپ نگاه کرد و دوباره نگاهش رو به صفحه گوشی داد.
بعد از چند ثانیه صفحه گوشی رو بست و سرش رو روی میز گذاشت.

صدای عقب کشیدن صندلی کناریش و متعاقبا صدای جرمی که خیلی نزدیک شده بود رو شنید.
«این چشه؟ شبیه خامه آب شدست.»

«صبح بالا آورد. حالش خوب نیست. اذیتش نکن.»
صدای برخورده جرمی بلند شد: «هاه! بقیه ندونن فکر می‌کنن همش دارم اذیتش می‌کنم. اگه حالش خوب نیست چرا نمیره خونه؟ باید زنگ بزنیم آنیکی!»

تکونی خورد و سرش رو بلند کرد.
«البته جیونگ گفت چند روزی نیستن. آها باید بریم شب پیشش بمونیم؟» یهو صداش هیجان‌زده شده بود.

«زنگ میزنم رانندم بیاد. با هم میریم!»
سرش رو دوباره روی میز گذاشت و چشم‌هاش رو بست. باید واقعاً دکتر می‌رفت؟ ترجیح می‌داد آمپول بزنه و بستری بشه تا اینکه شبش رو با جرمی بگذرونه.

***

تراول ماگ ییشینگ رو روی میزش گذاشت و خودش روی مبل روبروی میزش نشست.
«بچه‌های تیم ۳ نتونستن تاکانو رو پیدا کنن؟»

«تا یجایی ردشو زدن ولی بعد اون هیچی. تحقیقاتشون به بن‌بست خورده. حتی دستیارشم ناپدید شده.»

«پس احتمالاً واتانابه کن..»
«هوم. بعید میدونم جون سالم به در برده باشه.»

پوفی کرد و یه جرعه از قهوه‌اش خورد.
«حیف شد. برای گیر انداختن واتانابه می‌تونستیم ازش استفاده کنیم.»

ییشینگ عمداً ساکت بود و حرفی از گندی که زده بود، نمی‌زد.
«خبری از اون بچه نشد؟»
ییشینگ بحث رو عوض کرد و اون در جواب فقط چپ چپ نگاهش کرد. هربار که گند می‌زد، می‌خواست از اون بچه استفاده کنه. چه انتظاری از یه بچه دبیرستانی داشت؟

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora