سلام
هاهاها اتک زدم.
ممنون بابت همه نظرا و حرفای قشنگی که واسه سه پارت قبل دادین.
امیدوارم فصل جدید در حد انتظاراتتون باشه و دوسش داشته باشین.
بوس رو کلتون.***
«اونجوری نه احمق، لازم نیست کامل خودتو خم کنی»بدون توجه به داد و فریاد های جرمی، توپ بولینگش رو پرت کرد و چند ثانیه منتظر موند. وقتی نه تا از ده تا میله افتادن، شروع به بپر بپر کرد و همونجور به سمت بکهو و جرمی چرخید.
بکهو با لبخند نگاهش میکرد و جرمی اخم هاش در هم بود و ناراضی به نظر میومد.
«اوکی شما دوتا بردین. واستون بستنی میگیرم» دونگ هو همونجور که میخندید از روی صندلی بلند شد و جرمی بعد از اینکه نگاه چپ چپ دیگه ای بهش انداخت، دنبالش راه افتاد.
بدون اینکه نیشش رو ببنده، کولش رو از روی میز برداشت و پشت سرشون حرکت کرد.
چند هفته پیش وقتی داشت با دونگ هو توی محوطه مدرسه وقت میگذروند، اتفاقی جرمی رو دیده و متوجه شده بود که جفتشون توی یه مدرسه درس میخونن. و متاسفانه جرمی هم اون رو دیده بود و با اینکه دلش یکم براش تنگ شده بود ولی از اینکه همه جا دنبالش راه میافتاد و براش رییس بازی درمی آورد، داشت خسته میشد.به هر حال دونگ هو به نظر میومد با اون بچه خوب کنار میاد و اون هم چاره ای نداشت جز اینکه تحملش کنه.
دونگ هو براشون بستنی قیفی گرفت. البته برای جرمی دوتا گرفت چون اون یه بچه خیکی لوس بود و وقتی متوجه شد دونگ هو فقط سه تا بستنی توی دست هاش داره، شروع به کوبیدن پاش به زمین کرد.
«من یکی دیگم میخوام»داد میزد و توجه همه رو به خودشون جلب کرده بود.
درنهایت دونگ هو برای اینکه جرمی به خاطر یه بستنی بهش حمله نکنه مجبور شد هرچی میخواد رو واسش انجام بده.
زمانیکه جرمی یه لیس به بستنی توی دست راست و یه لیس به بستنی توی دست چپش میزد، اون و دونگهو ازش فاصله گرفتن و تظاهر کردن نمیشناسنش. جرمی احمق اونقدر غرق لیسیدن بستنی هاش بود که حتی متوجه هم نشد.
دونگ هو داشت زیر گوشش جرمی رو مسخره میکرد و اون میخندید که با شنیدن صدای مین هیون از پشت سرشون، سر جاش متوقف شد.
«باید بریم خونه»سریع به جرمی نگاه کرد. جرمی متوجه شد و شونه بالا انداخت«زنگ زد پرسید کجاییم»
دلشوره سینش رو پر کرد. نمیدونست میتونه روی حرفش حساب کنه یا نه.جرمی و دونگ هو به زور راضیش کرده بودن بعد مدرسه باهاشون به شهربازی بره و جرمی بهش قول داده بود میتونه مین هیون رو راضی کنه گذارش گشت زدنشون رو به چانیول نده.
«خوب هستین؟»
گردنش تقریباً موقع چرخیدن به سمت دونگهو رگ به رگ شد. با یه نگاه *من میدونم چی توی سرته* بهش چشم غره رفت و بعد در حالیکه آه میکشید به سمت مین هیون قدم برداشت.
VOUS LISEZ
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...