۞ Chapter 18 ۞

5.6K 1K 443
                                    

صورت چانیول جلوی چشمش تار شد و قبل از اینکه چشم هاش بسته شه صدای باز شدن در رو شنید.

-اوه خدای بزرگ
پشت سر دبی وارد اتاق شد و چند قدم جلو رفت. چانیول وسط اتاق ایستاده بود و با چشم های به خون نشسته نفس نفس میزد.

بدن بیجون بکهیون کنار پایه میز افتاده بود و خون از پیشونیش جاری بود و روی صورتش میریخت.

دست هاش رو جلوی دهن باز مونده از تعجبش گرفت و جیغ زد
-کشتتش

سر چانیول به سمتش چرخید. توی چشماش یه نگاه ترسناک و تهدید امیز داشت که دیگه روی اون تاثیر نداشت. به خاطر ترس و حماقت اون بکهیون به اون روز افتاده بود. اون هم مقصر بود.

-ازش فاصله بگیر
قبل از اینکه چانیول چیزی بهش بگه دبی دوباره توجهش رو جلب کرد

سر چانیول به سمت دبی چرخید و غرید
-جفتتون گم شین از اتاق من برین بیرون!

-متاسفم ارباب. نمیتونم بذارم این بچه رو بکشی!
مثل همیشه دبی تنها کسی بود که جرات داشت توی چنین موقعیتی از دستورات نافرمانی کنه.

-نمیخوام بکشمش!
چانیول داد زد. داشت از کوره در میرفت.

نگران به دبی نگاه کرد. صورت زن سفت و مصمم به نظر میرسید.
-ولی داری اینکارو میکنی. بذار من و هانی زخم هاش رو چک کنیم.

چانیول دوباره متوجهش شد. به سمتش چرخید و غرید
-هانی نه

مشکلش با اون چی بود؟ چطور میتونست توی اون موقعیت فقط به اون توجه کنه؟ نگران بکهیون نبود؟

-باشه. هانی نه
با موافقت دبی شوکه به سمتش چرخید
-برو بیرون هانی. این برای الان بهتره. برو جعبه کمک های اولیه رو بیار

چند بار پلک زد و بعد اروم از اتاق خارج شد. صورت دبی پر از اطمینان بود و اون میدونست میتونه بهش اعتماد کنه.

چانیول در رو پشت سر هانی بست و بعد به سمت دبی چرخید
-چکش کن و بعد برو بیرون.

دبی نگاه چپی بهش انداخت و به سمت بکهیون رفت
-نمیتونم برم بیرون. نمیبینی بیهوش شده؟

سر چانیول با تعلل به سمت بکهیون چرخید. حالا که هانی رفته بود اروم تر به نظر میرسید.

دبی نبض بکهیون رو گرفت و بعد از  اینکه مطمعن شد زندست سرش رو بالا گرفت.

چانیول هنوز داشت به بکهیون نگاه میکرد

-باید درمانش کنم.

چانیول جوابش رو نداد.

چند لحظه صبر کرد و بعد تلاش کرد بکهیون رو از روی زمین بلند کنه.

-زندست؟
چانیول بالاخره به حرف اومد. لحن صداش یکنواخت و بی حس بود.

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Where stories live. Discover now