•••
"خوابیده؟"
صدای شیون باعث شد از جا بپره و چشم هاش رو باز کنه. بهش چشم غره ای رفت و به گردنش کش و قوسی داد"منم خواب بودم"با صدای خش دار و پچ پچ مانندی گفت و بعد از اینکه خمیازش تموم شد، نگاه تندی به شیون انداخت"تو کی میخوای پیشش بمونی؟ دیگه نمیتونم جونگهان رو مجبور کنم جام بمونه."
"فکر کنم دیگه لازم نیست نگران باشیم"
چشم های شیون برق میزد. یه تای ابروش رو بالا انداخت"بکهیون بهم پیام داد گفت اون شب مست بوده و داشته جرات حقیقت بازی میکرده. فقط گوشیش توی اب افتاده و نتونسته سریع پیام بده بگه جدی نگیریم حرفشو!""هاه؟"دهنش تقریبا کج شده بود.
"دارم میگم لازم نیست شب ها پیش جونگین بمونیم"
مغزش سریع شروع به پردازش کرد"ولی اون پسره.."
"جونگین به بکهیون پیام نداد مگه؟"نگاه متفکری بهش انداخت"اره. بکهیونم گفت حالش خوبه ولی نمیدونم. جونگین وقتی گفت اون پسر نباید بکهیونو پیدا کنه خیلی جدی به نظر میرسید."
نگاه مشکوکش رو سمت جونگین چرخوند و خدا رو شکر کرد که ارام بخش خورده خورده و خوابش سنگینه.
"مطمعنی بکهیون مشکلی نداشت؟"شیون سر تکون داد"اره. میخوای ادرسشو ازش بگیرم؟"
سریع تایید کرد"اره. حتما ادرسشو بگیر"و بعد به جونگین نیم نگاهی انداخت"و بیا پیش جونگین بمونیم. من هنوز حس بدی دارم!"وقتی به سمت شیون چرخید، اون داشت چپ چپ نگاهش میکرد"چی میخوای بگی؟"
"فکر نمیکنی زیادی نگرانی؟"اخم هاش رو در هم کشید"نه!"
"اوکی خودت میدونی. رییس بهم دستور داده امشب از یه مهمون وی ای پی پذیرایی کنم. اگه میخوای میتونم یکی دیگه رو پیدا کنم به جای جونگهان جات وایسه. ولی خودم نمیتونم پیش جونگین بمونم!"از شدت پرروییش دهنش باز موند"ولی خودت گفتی پیشش بمونیم!"
شیون شونه بالا انداخت"الانم حرفمو پس میگیرم""احمق.."داشت داد میزد که با اشاره شیون به جونگین، بقیه فحش هاش رو خورد و دهنش رو بست. چشم غره ای بهش رفت و دست هاش رو روی سینش قفل کرد.
"باشه. باشه. قهر نکن. برو خونه یه حمومی بکن. یکمم بخواب. شب جامونو عوض میکنیم. ولی دارم بهت میگم فقط الان جات میمونم. شب باید برم"
جوری که شیون منت میذاشت سرش روی اعصابش بود ولی باز هم از هیچی بهتر بود. از روی صندلی بلند شد و قبل از اینکه به سمت در بره پشت گردنی محکمی به شیون کوبید و ناله پر دردش رو نشنیده گرفت و بهش پشت کرد.
YOU ARE READING
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...