سلام خوشگلا
چطورین؟ ایام به کامه؟میخواستم یکم از اوضاع احوال خودم واستون بگم
حالم خوبه، نمردم و بعد از مدتها ریدر بلاکی دارم یه ناول میخونم و واسش پارم. استاد تعالیم شیطانی. اگه نخوندیش حتماً بخونین.این قسمت برزخ تا نیمه نوشته شده و فعلا نمیدونم کی میتونم اپش کنم. احتمالاً تا زمانی که ناولم تموم نشه نتونم دست به قلم ببرم... حسابی میخکوبشم و فکر کنم بفهمین منظورم چیه.
اطلاعیه امروز راجع به دوتا خبره.
خبر خوبو اول میگم؛
از این به بعد شرط وت نداریم.خبر بد؛
روز اپ مشخص هم حذف میشه.به این معنی که من هر موقع بتونم، مینویسم و اپ میکنم
ممکنه دو روز یبار باشه یا ممکنه ده روز یبار باشه.حرف اصلیم اینه؛ اگه با این روند دشواری ای ندارین داستان رو ادامه بدین ولی اگه اذیتتون میکنه داستانو رها کنین و صبر کنین تموم شه.
در وهلهی اول دلیل من برای شرط وت بیشتر این بود که یه سیستم عادلانه به وجود بیاد.
اگه دیگران سر وقت اپ به من غر میزنن، من هم ازشون وت بخوام. یه انتظار متقابل بود. هر چند نابرابر بود هنوز ولی یه مدت بابتش رضایت داشتم.
اگه مجبور میشدم هر هفته اپ کنم در عوض یه چیزی هم میگرفتم.میدونین؟ وت حق نویسندست. شرط وت راهی بود برای اینکه نویسنده حق خودش رو بگیره. ولی حقیقتا وت برای من اونقدر اهمیت نداره. بیشتر از اینکه وت رو حق خودم بدونم ارامش رو حق خودم میدونم و این به این معنیه که حوصله سر و کله زدن با بقیه سر موضوعاتی مثل وت و زمان اپ رو ندارم.
مدت زیادی بود منت هایی که سرم گذاشته میشد رو نادیده میگرفتم.
ولی الان این موضوع اعصابم رو به هم ریخته و نمیخوام یه عده فکر کنن من گدای وتم و اگه بهم وت یا نظری دادن حق دارن سر من منت بذارن یا ازم طلبکار شن. این رفتار رو نمیپسندم و به نظرم درست نیست خودم با چنین رفتاری کنار بیام.جفتشون لغو میشن. دلتون نمیخواد وت ندین ولی بابت دیر اپ شدن هم به من غر نزنین. من از شما انتظاری ندارم شما هم از من انتظاری نداشته باشین.
اگه کسی هم این خیال پوچ رو داره که نویسنده انلاین «وظیفه» داره هر هفته منظم اپ کنه چون اون «منت» گذاشته و فیکش رو شروع کرده، کلا در این فیک رو ببنده و حتی اگه تموم شد هم سراغش نیاد.
زحمتهای منن دوست ندارم هر کسی بخونتشون.پ، ن: این فیک نصفه رها نمیشه. اپ میشه ولی برنامه منظم نداره. امیدوارم سوتفاهمی به وجود نیاد.
روزتون خوش.
ESTÁS LEYENDO
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanficبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...