****
"نه قربان."صدای دونگ هو سفت و محکم بود. میتونست بفهمه توی چه موقعیتیه و واسش متاسف بود. از اول هم نباید باهاش دوست میشد.
"ولی قبلا دوست پسر داشتی." تن صدای چانیول هنوز جدی بود. داشت مثل یه بازپرس سوال میپرسید.
فقط میخواست بمیره."کی بهتون گفته؟"صدای دونگ هو تحلیل رفته بود.
"اگه ناراحتت نمیکنه یکم در موردت تحقیق کردم."
واقعا داشت میپرسید ناراحتش نمیکنه؟"به عنوان یه فیلتر در نظر بگیرش. من باید همه اطرافیان بکهیونیمون رو بشناسم. شاید کسی بخواد بهش اسیب بزنه"
مسلما توضیحاتش خیلی عادی و طبیعی بود و میتونستن به پسر بیچاره کمک کنن. تعجب نمیکرد اگه دونگهو همون لحظه از پشت میز بلند میشد و فرار میکرد."نه. من فقط تعجب کردم." صدای دونگ هو خفه بود.
"راستش من بایم. ولی باور کنین به مین هیون شی یا بکهیون اونجوری نگاه نمیکنم." تن صدای دونگ هو داشت بالا میرفت. پسر بیچاره مصر بود از خودش دفاع کنه. کاش میتونست یه کاری واسش بکنه.
"اره اره میدونم"لحن چانیول توهین امیز بود.
"این درسته که مین هیون شی به نظرم جذابه ولی مثل یه الگو. من فقط میخوام مثل ایشون باحالو قوی باشم. باور کنین هیچ چیز بیشتری نیست"دونگ هو هنوز داشت توضیح میداد.
سرش رو به سمتش چرخوند. دیگه هیچ اثری از خوشحالی اول ورودش توی صورتش نبود."هوم. بکهیون چی؟"
سریع به چانیول نگاه کرد. مردک روانی با یه صورت کاملا بیخیال و ریلکس بالای مجلس نشسته بود و به خودش اجازه میداد اون سوال های مزخرف رو بپرسه. فکر میکرد کیه؟"خب راستش..اولش فقط باهاش دوست شدم تا به مین هیون شی معرفیم کنه. چند تا سوال ازش داشتم. ولی وقتی دیدم اون چه پسر باحالیه، فهمیدم شایعه ها حقیقت ندارن. ازش خوشم اومد. ولی باور کنین فقط به عنوان یه دوست. گی ها و بای هام میتونن دوست داشته باشن"
دلش به حال دونگ هو میسوخت. و کاملا از اینکه اون رو داخل جهنم زندگیش کشیده بود، پشیمون بود."شایعه ها؟ کدوم شایعه ها؟" توجه چانیول جلب شد. ابروهاش رو بالا انداخت و یکم به جلو خم شد.
فقط میتونست پوکر نگاهش کنه."اونا میگفتن بکهیون یه پسر پولداره. محافظ شخصی داره و افاده ایه. چون بهش حسودیشون میشد پشت سرش حرف میزدن و مسخرش میکردن." تن صدای دونگهو معذب و محتاط بود.
میتونست درخواست بریک تایم بده؟ دلش میخواست بره خونه. از چانیول متنفر بود.
VOUS LISEZ
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...