۞ Chapter 39 ۞

5.9K 1.2K 254
                                    

سلام سلام
چطورین؟
عاقا من دید چشام هنوز کصشره
چشم راستم کم میبینه
اونی ک میگف لیزیک کرده بیاد توضیح بده چش اونم اینجوری بود؟
دگ اینکه نزدیکش کیری بوده یا نه؟

خیلیا چنلمو میخاسن
@lotus_fictions
این چنل ایدیه
اگ لینک توش نبود خبر بدین

راسی بچا من خ فرصت ندارم بنویسم
توضیحم نمیدم چون بعد از وقفه یه ماهه ب خاطر عمل چشمم ممکنه شبیه بهونه ب نظر بیاد
ولی من جدا تو موقعیت بدیم و هر موقع فرصت کنم مینویسم. همونطوری ک این قسمتو تیکه تیکه‌ نوشتم قسمتا بعدیم مینویسم ولی اپ منظم نخاهم داشت چون کلا زندگیم رو هواس
ب محض اینکه بتونم مینویسم و ب محض اینکه بنویسم اپ میکنم
فقط لطفا دعا کنین هر چ زودتر از این وضعیت کصشر بیرون بیام

بوس ب همتون
دلم براتون تنگ شده بود
دوستتون دارم

•••

برزخ ۳۹

"این یکی اسمش تونیه. چشاش خیلی نازن."
دستش رو زیر چونش زده بود و با چشم های نیمه باز داشت به گوشی سونگ هیون نگاه میکرد. یه گربه خاکستری روی اسکرین گوشی بود که متعلق به سونگ هیون بود و به نظر میومد خیلی دوستش داره. و این تقریبا هشتمین گربه ای بود که داشت نشونش میداد.

"اینم سولانه. خوشگل نیست؟"
اینبار داشت یه گربه نارنجی رو نشونش میداد. با سستی سرش رو تکون داد و بعد نگاهش رو توی سالن چرخوند.

اون و سونگ هیون تنها کسایی بودن که توی هتل مونده بودن. جیونگ مین هیون و چانیول با هم به بیمارستان رفته بودن. البته که مین هیون راجع به بردن چانیول به بیمارستان دودل بود و چانیول خودش هم توی اون لحظه هایی که یکم بیشتر به هوش بود گفته بود که نمیخواد به بیمارستان بره ولی قدرت جیونگ بیشتر بود.

"سولان عادت داره قبل خواب با عروسکش کشتی بگیره. اون واقعا بامزست"
توی یک ساعت اخیر متوجه شده بود که سونگ هیون اصلا ادم بدی نیست. اون فقط یه ادم عجیب بود که دیوونه چیز های کوچیک و بامزه بود.

"برعکس تونی که اصلا از لباس پوشیدن خوشش نمیاد، سولان وقتی لباس تنش میکنم هیچ مقاومتی نمیکنه. دختر خوبم"
یه مرد واقعا عجیب. زیر چشمی نگاهش کرد و سرش رو اروم به پشتی مبل تکیه داد. دلش میخواست بخوابه.

••••

"پس تنها چیزی که میخوای یه بوسه دیگه اره؟"
یشینگ رو به دختری که جلوتر ازشون راه میرفت پرسید.

"اره. چیز زیادی نمیخوام"
از یه راهروی تاریک رد و جلوی در یه اتاق متوقف شدن. دختر در رو براشون باز کرد و اونها زودتر وارد شدن.

متوجه شده بود که باید نقش بازی کنه و با سناریوی یشینگ جلو بره ولی هنوز نمیفهمید سناریو راجع به چیه. نمیدونست جریان بوسه چیه و یا چرا وارد اون اتاق تاریک که مشخصا یه مکانی برای سکس بود شدن. وسط اتاق یه تخت بزرگ با روتختی قرمز قرار داشت و هیچ چیز دیگه به درد بخور دیگه ای توی اتاق نبود.

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora