۞ S2 Chapter6 ۞

5.2K 1.2K 730
                                    

سلام سلام. چطورین یا نه؟
میخواستم یکم بیشتر بنویسم ولی نمیخواستمم به یکشنبه برسه به خاطر همین فعلاً تا همینجارو داشته باشین.

مرسی که وتا رو رسوندین و ببخشید که سخت گیر شدم.

پ، ن دوم: با تشکر از جانگ کینگ عزیز بابت پوستر زیباش

••••

«چقدر لفتش میدین. زود باشین. حوصلم سر رفت» جرمی در حالیکه عینک افتابی زده و لباس های تابستونیش رو پوشیده بود، روی تخت کنار استخر دراز کشیده بود و به بکهیون و دونگ هو غر می‌زد.

بکهیون حولش رو از روی دسته صندلی کناری جرمی برداشت و باهاش عرق های صورتش رو خشک کرد.
دونگ هو هنوز داشت با یه استقامت شکست ناپذیر، شنا می‌رفت. نه که خوشش نیاد قوی تر شه ولی بعد از یک ساعت دراز نشست و شنا رفتن پشت سر هم خسته شده بود و برای اولین بار از غر زدن جرمی عصبی نشده بود.

مین هیون مثل همیشه خونسرد و ساکت بود. به کنار کشیدن اون توجهی نشون نداد و دور دونگ هو چرخ خورد.

«بدن خوبی داری.»
از اون فاصله هم میتونست قرمز شدن صورت دونگ هو رو ببینه.

«یکم تمرین داشتم.»
میخواست جلوی مین هیون تواضع نشون بده؟

نیشخندی زد و روی زمین نشست. در حالیکه اون دوتا رو زیر نظر داشت، دستش رو به سمت قمقمه ابی که یکم دور تر قرار داشت دراز کرد.

مسلما بدن دونگ هو خیلی بهتر از کسی بود که فقط یکم تمرین داشته ولی مین هیون بیشتر ادامه نداد و یه چرخ دیگه دورش خورد.

در قمقمه رو باز کرد و مشغول نوشیدن شد.
همین که مین هیون سکوت کرده بود و مدام به دونگ هو گوشزد نمی‌کرد از پایه داره اشتباه میزنه نشون میداد توی همین اولین جلسه از عملکردش راضی بوده. توی این چند هفته اخیری که باهاش تمرین می‌کرد تقریباً قلقش دستش اومده بود.

«دونگ هو تو قصدت چیه؟» با جمله یهویی جرمی، دونگ هو حرکاتش رو متوقف کرد و بهش خیره شد. نیم نگاهی به مین هیون که به نظر نمیومد از قطع شدن تمرینشون ناراحت شده باشه انداخت و بعد توجهش رو به جرمی داد.

«چرا بس نمیکنی؟ میخوای نشون بدی خیلی عضله داری؟ بیا بریم فوتبال.»
جرمی نیم خیز شده بود و داشت با یه قیافه جدی با دونگ هو حرف میزد.

«مین هیون شی گفتن هر موقع خسته شدیم میتونیم استراحت کنیم و من هنوز خسته نیستم‌.»
واقعاً نمی‌دونست چرا دونگ هو اصرار داره واسه یه بچه خودخواه مثل جرمی همه چیز رو توضیح بده. فقط کافی بود یه جوری رفتار کنه انگار مادرزادی کر بوده تا خودش خسته شه.

«جدا میخوای بکهیون رو شرمنده کنی؟»
اصلاً کی اون بچه رو دعوت کرده بود؟

«اون خیلی وقته خسته شده. میخوای بگی که قوای جسمانیت از بکهیون بیشتره؟ آره؟ میخوای اون رو خجالت زده کنی تا ناراحت شه و بره توی اتاقش گریه کنه؟ میخوای غصه بخوره که قد تو عضله نداره؟ میخوای افسردش کنی؟»
این مزخرفات از کجای ذهنش ترشح میشد؟

 ۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang