سلام گلای تو خونه :)
چطورین یا نه؟بچا ستارهه رو فشار بدین مرسی.
این شما و اینم قسمت جدید
امیدوارم دوسش داشته باشین••••
"ایشون بیون بکهیونه و قراره از این به بعد دوست ما باشه"
زن زیادی پر انرژی ای که بیشتر شبیه معلم های مقطع مهد کودک بود تا دبیرستان، از پشت سرش گفت و شروع به دست زدن کرد.دختر ها و پسر هایی که روبروش روی صندلی هاشون نشسته بودن با بیحالی کار معلمشون رو تکرار کردن و بعد دوباره کلاس اروم شد.
"میتونی بری بشینی بکهیون. فکر کنم اون اخر دوتا صندلی خالی باشه"معلمش بلاخره بهش اجازه داد از اون موقعیت خجالت اور خلاص شه و اون هم استقبال کرد.
عصاهاش رو به حرکت در اورد و با بیشترین سرعتی که میتونست داشته باشه از زیر نگاه های کنجکاو همکلاسی های جدیدش رد شد و بدون اینکه بهش فکر کنه، روی صندلی خالی ای که به پنجره نزدیک تر بود، نشست.
عصاهاش رو جوری که نیفتن به دیوار تکیه داد و کولش رو بیرون اورد و اون رو روی پاهاش گذاشت. هنوز میتونست نگاه های سنگین چند تاییشون رو احساس کنه ولی از چشم تو چشم شدن باهاشون طفره میرفت و به معلم زیادی پر انرژیشون زل زده بود.
"این زنگ ریاضی دارین نه؟ اقای کیم تا چند دقیقه دیگه سر کلاس حاضر میشه، تا اون موقع بچه های خوبی باشین و مرتب روی صندلی ها بشینین. کلاستونم جیم نزنن و هی تو دونگ هو، داری اون پشت چه غلطی میکنی؟" در عرض یه ثانیه صورت معلمشون برافروخته شد و اون با تعجب سرش رو چرخوند و به جایی که زن با دست بهش اشاره میکرد، نگاه کرد.
یه پسر گنده که سایز بازوهاش فقط یکم از بازوهای چانیول کوچیک تر بود، یچی شبیه سیگار توی دست هاش داشت و بهش پک میزد.
پسر بی توجه به جمعیتی که با چشم های گرد شده نگاهش میکردن، اون جسم بلند رو از بین لب هاش خارج کرد و خیلی عادی مشغول باز کردنش شد. کاغذ به راحتی از حالت استوانه ایش خارج شد و پسر بدون اینکه عجله ای داشته باشه اون رو بالا گرفت و نشون معلم برافروختشون داد. "کاغذه"
بدون اینکه دلیلش رو بدونه شروع به خندیدن کرد. در حالیکه نخودی میخندید، سرش رو توی کیفش قایم کرد و تلاش کرد اون رو مخفی کنه.
معمولا وقت هایی که استرس داشت، الکی خندش میگرفت و همون خنده بهش کمک میکرد یکم اروم تر شه.
خندش رو که کنترل کرد سرش رو چرخوند و با اون پسر، دونگ هو، چشم تو چشم شد. به نظر میومد دونگ هو متوجه خندش شده ولی بدون اینکه واکنش اضافه ای نشون بده سرش رو چرخوند و به روبرو خیره شد.
نفسش رو اروم بیرون داد و اون هم به روبرو خیره شد. اصلا قصد نداشت روز اول مدرسش با پسری که به نظر میومد حسابی زورش زیاده به مشکل بخوره. اون توی خونه یکی از این قلدرا رو اختصاصی برای خودش داشت و یدونه بیشتر نمیخواست.
DU LIEST GERADE
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...