•••
تازه وقتی به هتل رسیدن، معنی *بیارشون* ی که چانیول به سونگ هیون گفته بود رو فهمید.
اون روی مبل یه گوشه نشسته بود و به حرکات مین هیون که داشت به چانیول کمک میکرد، پانسمانش رو عوض کنه، نگاه میکرد. زخم چانیول باز شده بود و یکم رنگ پریده به نظر میرسید. کار مین هیون تموم شده بود که زنگ در به صدا در اومد.
مین هیون در جعبه کمک های اولیش رو بست و به سمت در رفت.
جیونگ و سونگ هیون دم در بودن. سونگ هیون عصاهاش رو حمل میکرد و جیونگ بعد از احوال پرسی با مین هیون به سمت چانیول قدم برداشت.سونگ هیون حتی به چانیول نگاه هم نکرد. داشت مستقیما به سمت اون میرفت که چانیول صداش زد"سونگ هیون!"
لحنش یه تن هشدارامیز داشتسونگ هیون بق کرده به سمتش چرخید"میخوام عصاشو بهش بدم"
"تو هنوز به خاطر یه چیزی باید جواب پس بدی"
جیونگ وساطت کرد"مین هیون عصاش رو بهش میده. سونگ هیون بیا اینور"مین هیون که هنوز کنار در ایستاده بود فورا به سمت سونگ هیون رفت و عصاهاش رو ازش گرفت.
سونگ هیون و جیونگ روی مبل های کناری چانیول نشستن ولی حواس چانیول هنوز به اون بود. معذب عصا رو از مین هیون گرفت و روی مبل کمی جابجا شد.چانیول بلاخره نگاهش رو ازش گرفت و همونجور که سرش رو میچرخوند و جیونگ رو مخاطب قرار داد"تو کدوم سوییتین؟"
و اون سریع متوجه شد که اون دوتا هم توی هتل اونها، اقامت دارن. فقط نمیفهمید این موضوع براش خوبه یا بد.
"سوییت ۶۳۷""چند روز میمونین؟"
"فعلا قصد داریم بمونیم"
از گوشه چشم بسته شدن در رو دید و حواسش از مکالمه اون دوتا پرت شد. مین هیون اتاق رو ترک کرده بود."زخمت چطوره؟"
صدای جیونگ رو میشنید ولی حواسش یه جای دیگه بود.
"چیز مهمی نیست"چانیول با یه لحن بی حوصله گفت. نگاه اون سمت سونگ هیون چرخید. هنوز هم دست از نگاه کردن به اون برنداشته بود. فکر نمیکرد ادم بدی باشه ولی به نظر میومد مشکل خاصی داره.
سریع از روش رد شد و به چانیول زل زد. پیراهن بازش بهش این امکان رو میداد تا علاوه بر زخم کتفش، رد های قهوه ای روی شکمش رو هم ببینه. رد های قهوه ای کمرنگ که قبلا هم دیده بودشون ولی بهشون توجه نکرده بود. اگه قبلا اون صحنه رو میدید، براش دلخراش بود ولی اون لحظه بدون هیچ حسی ازش گذشت و نگاهش رو به صورتش داد.
حواس چانیول هم به اون بود و مسلما متوجه نگاهش شده بود.
سریع سرش رو چرخوند.
"میتونی بری توی اتاق"چند لحظه طول کشید تا متوجه شه مخاطب چانیول خودش بوده.
به محض اینکه متوجه شد سریع گردنش رو چرخ داد. واقعا چانیول داشت این لطف رو بهش میکرد؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanficبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...