سلام
خوبین؟
از صب هی دارم چک میکنم ببینم ۷۰۰ وت میشه و دیدم نهبه هر حال تصمیم گرفتم زودتر از موعود و حتی زودتر از رسیدن شرط وت اپ کنم
سه برابر کسایی که وت میدن سایلنت ریدر داریم و خب اشکال نداره.
یه عزیزی میگف همیشه وت داده و الان تلگرام نداره واسش ناراحت شدم.
این قسمت واسه اونه.
•••*غذا خوب میخوری هیونگ؟*
•اره. یه خانومی اینجا هست دست پخت خیلی خوبی داره•
*کارت خیلی سخت نیست؟ میتونی انجام بدی؟*
•اره. نیازی نیست خیلی روی پاهام وایسم. عموی مینجو خیلی باهام خوبه. بهم سخت نمیگیره.•
•در مورد خودت بگو.•
•مدرسه چطوره؟•به اخرین پیام های توی صفحه چتش نگاهی انداخت و شروع به تایپ کرد. همون موقع یه پیام دیگه از جونگین اومد.
•چانیول حالش چطوره؟•نفس عمیقی کشید و متن قبلیش رو ادامه داد.
*مدرسه خوبه. دوست جدید پیدا کردم. چانیول هم حالش خوبه. خیلی ناراحت بود که نتونسته موقع عملت توی کره باشه.*جونگین پیامش رو بلافاصله سین زد ولی یکم طول کشید در حال تایپ شه.
•جدا؟ چانیول؟•بلاخره جوابش رو فرستاد و اون نمیتونست منکر مسخره بودن حرفش بشه. به جونگین حق میداد تعجب کنه. حتی خودش هم از حجم دروغ هایی که تحویلش میداد متعجب بود. ولی باید یه جوری اوضاع رو عادی جلوه میداد و اگه اینکار باعث میشد جونگین کمتر نگرانش باشه انجامش میداد. بحث رو عوض کرد.
*اره. راستی کی میخوای بیای سئول؟ زودی بیا. دلم واست تنگ شده*
حقیقت این بود که میترسید چانیول و جونگین رو روبرو کنه و از اینکه جونگین رفته بود بوسان خوشحال بود ولی واقعا دلش واسش تنگ شده بود. هر چند هنوز هم میدونست که اوضاع واسه روبرو کردنشون مناسب نیست.•منم. خیلی.•
جونگین سریع جواب داد و دوباره مشغول تایپ شد.
•ولی فعلا نمیتونم. دارم پول جمع میکنم.•
•جلسات فیزیو تراپیمم مونده.•
پیام ها رو پشت سر هم میفرستاد.
•من باید برگردم سر کار بکهیون. میبوسمت. فعلا•شونه هاش یکم بیشتر از قبل پایین افتادن. جونگین همیشه سرش شلوغ بود. همیشه مکالماتشون رو زود تموم میکرد و هر وقت ازش میخواست از محل کارش عکس بده بحث رو عوض میکرد. نگرانش بود ولی نمیخواست بهش فشار بیاره. میدونست جونگین چجوریه.
یکم صفحه چتشون رو بالا و پایین کرد و به پیام هاش نگاه کرد. واقعا حالش خوب بود؟
روی سینش احساس سنگینی میکرد.
تایپ کرد؛*منم میبوسمت. مواظب خودت باش هیونگ*جونگین افلاین بود و پیامش رو ندید. صفحه گوشیش رو قفل کرد و پاهاش رو توی بغلش جمع کرد. باید چقدر دیگه صبر میکرد تا میتونست جونگین رو ببینه؟
STAI LEGGENDO
۞Between Heaven And Hell [ChanBaek]۞
Fanfictionبکهیون چانیول رو دوست داشت. حاضر بود خودش رو به خاطرش فدا کنه و هفت سال بعد تنهایی به خاطرش درد بکشه. فکر میکرد چانیول هم اون رو دوست داره و به خاطر کارایی که براش کرده ازش ممنونه. هر چند وقتی دوباره همو میبینن، چانیول شروع میکنه به اسیب زدن بهش. ا...