🍂اسد🍂تا برسیم خونه امیرعلی خوابش برد.
اونقدری سبک بود که نخواییم بیدارش کنیم و بعد پارک کردن ماشین بغلش کردم و سمت در خونه رفتیم.وارد اتاقش شدم و روی تخت خوابوندمش.
روی موهاش رو بوسیدم و برق اتاقش رو خاموش کردم و در رو بستم و سمت اتاقمون رفتم.احسان تنها با شلوار گرمکن پای پرونده ی جدیدی که داشت نشسته بود پشت میز کارش که گوشه اتاق بود.
کتم رو درآوردم و مشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شدم و گفتم:
عزیزم بیخیال پرونده بیا بخوابیم که خسته ام...فردا خودم کمکت میکنم خب؟!لبخندی شیطونی زد و گفت:
یهو بگو تا سر تا پام رو دیدی هول کردی...خندیدم و سمتش رفتم و خم شدم و خیره به چشای دریاییش روی لبای سرخش رو بوسیدم و گفتم:
اوممم...چه جورم!خندید که از بازوش گرفتم و بلندش کردم.
همراه با بوسه سمت تخت بردمش و بعد درآورد پیرهن و شلوارم روش خیمه زدم و دوباره لباش رو بوسیدم و گفتم:
ببخشید آقای وکیل میتونم یه درخواستی ازتون داشته باشم؟!خندید و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و خیره به چشاش لب زدم:
جانم بفرمایین؟!خندیدم و لب زدم:
میخواستم توی یه ورقه برام یه وکالت نامه تنظیم کنین...سوالی نگاهم کرد که با خنده روی لباش رو بوسیدم و لبام رو روی گردنش و نزدیک گوشش چسبوندم و لب زدم:
میخوام وکالت عشقتون رو تا ابد داشته باشم!خندید و سیلی نرمی به گوشم زد و گفت:
دیوونه ی عاشق...با لبخندی ملایم ادامه داد:
چجوری نشون بدم که خیلی بیشتر از اینا دوستت دارم؟!