🧠31🫀

340 48 1
                                    


🍂اسد🍂

تا برسیم خونه امیرعلی خوابش برد.
اونقدری سبک بود که نخواییم بیدارش کنیم و بعد پارک کردن ماشین بغلش کردم و سمت در خونه رفتیم.

وارد اتاقش شدم و روی تخت خوابوندمش.
روی موهاش رو بوسیدم و برق اتاقش رو خاموش کردم و در رو بستم و سمت اتاقمون رفتم.

احسان تنها با شلوار گرمکن پای پرونده ی جدیدی که داشت نشسته بود پشت میز کارش که گوشه اتاق بود.
کتم رو درآوردم و مشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شدم و گفتم:
عزیزم بیخیال پرونده بیا بخوابیم که خسته ام...فردا خودم کمکت میکنم خب؟!

لبخندی شیطونی زد و گفت:
یهو بگو تا سر تا پام رو دیدی هول کردی...

خندیدم و سمتش رفتم و خم شدم و خیره به چشای دریاییش روی لبای سرخش رو بوسیدم و گفتم:
اوممم...چه جورم!

خندید که از بازوش گرفتم و بلندش کردم.
همراه با بوسه سمت تخت بردمش و بعد درآورد پیرهن و شلوارم روش خیمه زدم و دوباره لباش رو بوسیدم و گفتم:
ببخشید آقای وکیل میتونم یه درخواستی ازتون داشته باشم؟!

خندید و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و خیره به چشاش لب زدم:
جانم بفرمایین؟!

خندیدم و لب زدم:
میخواستم توی یه ورقه برام یه وکالت نامه تنظیم کنین...

سوالی نگاهم کرد که با خنده روی لباش رو بوسیدم و لبام رو روی گردنش و نزدیک گوشش چسبوندم و لب زدم:
میخوام وکالت عشقتون رو تا ابد داشته باشم!

خندید و سیلی نرمی به گوشم زد و گفت:
دیوونه ی عاشق...

با لبخندی ملایم ادامه داد:
چجوری نشون بدم که خیلی بیشتر از اینا دوستت دارم؟!

🧠A start beyond love🫀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang