🧠85🫀

74 18 0
                                    

🌷امیرعلی🌷

ناباپر از اون بوسه ی یهویی خوشم اومده بود!

اصلا شاید همیشه دنبال همچین توجه و عشقی بودم!

من خیلی وقت بود که ددی هام رو یه جوره دیگه ای دوست داشتم!

وقتی لباش روی لبام نشست هیچ واکنشی از خودم نشون ندادم.
دلم میخواست ببینم تهش چی میشه!

آیا واقعا قراره من هم وارد رابطهشون بشم یا نه؟!

وقتی توی بغلش فرو رفتم با تموم وجود اون آغوش رو پذیرفت و حتی آرومم کرد.

وقتی حس کردم ممکنه ددی احسان ازم ناراحت بشه هم نزاشت چنین فکری کنم.

یه حسی بهم میگفت که هر دوشون خواهان چنین نزدیکی و رابطه ای باهام هستن!

وقتی حموم کردنمون تموم شد باحوله ای رفتیم سمت اتاق خواب.

بابایی لباس هایی که از قبل خونه ی بابا جون گذاشته بودم رو تنم کرد و خودش هم لباس های بابا جون رو پوشید و با بوسه ای که روی پیشونیم کاشت لب زد:
رفتیم خونه بیشتر حرف میزنیم...باشه پسرم؟!

🧠A start beyond love🫀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang