🧠74🫀

102 21 5
                                    


⚜️مسعود⚜️

وقتی به دنیای گرم و نرم درونش ورود کردم آهی از ته دلم کشیدم.

دلم میخواست تموم اون دنیا رو با تموم وجودم ببلعم.

بعد هر بار ضربه و کمر زدنم ثامر نالون به شونه هام چنگ انداخت.

لبام رو روی گلوش گذاشتم و مکیدمش و محکم توش ضربه زدم که هقی زد و نالید.

تا جایی که هر دومون کام بشیم به ضربه هام ادامه دادم و خندون به لرزیدن بدنش میون ارضا شدن چشم دوختم.

خندید و از دو طرف صورتم گرفت و لباش رو روی لبام کوبید.

محکم بغلش کردم و دم گوشش لب زدم:
خیلی ممنونم بهتر اتفاق زندگیم!

لبخندی زد و روی گوشم بوسه ای نشوند و گفت:
خیلی خوب تر از چیزی بودس که فکر میکردم پیرمرد!

خندیدم و سیلی به باسنش زدم و با اخمی گفتم:
نکنه دلت بیشتر میخواد و داری تحریکم میکنی وروجک...هوم؟!

لبخند شیطونی زد و روی صورتم رو با انگشت شستش نوازش کرد و خیره به چشام لب زد:
حالا که نه اما برای دفعه ی دیگه دلم میخواد چند باری انجامش بدیم!

🧠A start beyond love🫀Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu