🌷امیرعلی🌷
صبح با فرو رفتن انگشت های گرمی لا به لای موهام و نوازش هاش چشم باز کردم.
ددی احسان بود.
با احساس خوابالودگی خمیازه ای کشیدم و لب زدم:
خمیازه...میشه یکم دیگه بخوابم بابایی جونم؟!خندید و کنارم دراز کشید و بدن ظریفم رو توی آغوش خواستنیش کشید و روی پیشونیم رو بوسید و لب زد:
جیگر بابا اگه میشد بیدارت میکردم...هوم؟!با لبای آویزون لب زدم:
اما من دلم میخواد توی بغل ددی خوشگلم بخوابم...شب ها که ددی اسد میدزدتت و نمیزاره پیشم بخوابی...خواست چیزی بگه که یهو ددی اسد وارد اتاق شد و دست به سینه بالا سرم وایساد و با اخمی ساختگی گفت:
ببخشید من برای خوابیدن کنار همسرمم باید از این آقا کوچولو اجازه بگیرم؟!بلند شدم و نشستم و مثه خودت دست به سینه و با اخمی لب زدم:
پس چی...ددی خوشگله خودمه اصلا...ددی احسان با عشق از پشت بغلم کرد و روی صورتم رو بوسید و گفت:
قربونت برم من آخه...پسرم حسودیش شده...هوم؟!معصومانه سری تکون دادم که ددی اسد کنارم نشست و روی موهام رو نوازش کرد و گفت:
خب چرا زودتر نگفتی گل پسرم...اصلا از فردا شب میای پیش ما میخوابی...با ذوق بغلش کردم و گفتم:
وای خیلی ذوق...خیلی دوست دارم پیشتون بخوابم البته این هم بگم که وسطتون میخوابم!خندیدن به حرفم و اسد نوک بینی ام رو کشید و گفت:
پسر شیطونم هر کاری هم بکنی نمیتونی من رو از همسرم دور کنی!