🧠47🫀

280 38 1
                                    


🍂اسد🍂

وقتی مالش انگشت هاش روی پایین تنه ام عمیق تر شد نتونستم وجود شلوار و لباس زیر رو بیشتر از این تحمل کنم و سریع کمربندم رو باز کردم.

نشستم و خواستم دکمه ی شلوارم رو باژ کنم که تو گلویی به هول بودنم خندید و  نشست و دستم رو پس زد و از دکمه ی شلوارم گرفت و در حالی که روی سینه ام رو میبوسید بازش کرد.

عضو سفت شده ام رو میون انگشت هاش گرفت که داغ کرده روش خیمه زدم.

با هیجان و نفس نفس زنان به چشاش چشم دوختم.
لبام رو روی لباش گذاشتم و گازی از اون سرخی ناب گرفتم و گوشت آبدارش رو مکیدم و چشیدم.

لبام رو پایین تر بردم و گردن سفیدش رو سانت به سانت بوسیدم و نفس کشیدم و دستم رو روی سینه اش گذاشتم و فشردم که بی قرار ناله هاش اوج گرفت و انگشت هاش رو میون موهام فرو برد و چنگی گرفت و جری ترم کرد که لبام رو به سینه اش رسوندم و گازی ازش گرفتم که لباش رو گازی گرفت و نالید.

با شیطنت با زبونم نوک سینه اش رو به بازی گرفتم.
آروم میمکیدمش و میون لب هام میفشردمش.
بدنش منقبض میشد و میون ناله های پر از لذتش اسمم رو صدا میزد.

از خود بی خود شده بود و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
آههه...بس...اوممم...اسد...بسه...

از جفت دست هاش گرفتم و بالای سرش قفل کردم و تو گلویی خندیدم و به صورت سرخ کرده از شهوتش چشم دوختم.

پیچ و تاب میخورد و دیگه واقعا به هق هق افتاده بود.
تا جایی که نوک سینه هاش حسابی سرخ و ملتهب شده بودن به مکیدن و بوسیدنشون ادامه دادم.

وقتی کمرش رو از روی زمین بلند کرد پوست شکمش رو میون لبام گرفتم و کشیدم که با درد و لذت آهی کشید و با خنده لب زدم:
خنده...اوففف...قربون بی قراریت جیگرم!

وقتی روی نافش رو خیس بوسیدم سرش رو روی تخت کوبید و لب زد:
آههه...اسد داری دیوونه ام میکنی...

خندیدم و دستم رو روی پایین تنه ی برآمده اش گذاشتم و با لبخندی شیطون چشمکی به چشای خمارش زدم و لب زدم:
متاسفم عشقم اما شیر خفته ی من بدجوری بیدار شده...

🧠A start beyond love🫀Donde viven las historias. Descúbrelo ahora