🍂اسد🍂
وقتی به زور از تخت بلندش کردم سمت سرویس بردمش و خودم صورتش رو شستم و وقتی خواست دستشویی بکنه با خنده بیرونم کرد.
گل پسرم هنوز توی یه سری موارد ازمون خجالت میکشید.
بعد از اینکه لباس مدرسه اش رو با کمک من پوشید خودمم لباسم رو پوشیدم و رفتیم سر میز صبحونه.
احسان داشت چایی میریخت که امیرعلی با ذوق رفت سمت و روی نوک پاهاش وایساد و روی صورتش رو بوسید و گفت:
صبح بخیر بابایی خوشگلم!احسان خندون روی موهاش رو بهم ریخت و گفت:
صبحت بخیر جونه بابایی...به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت:
بشین برات قلات صبحونه درست کردم که با شیر بخوری!امیرعلی آخ جونی گفت و بعد برداشت قاشق کنار کاسه تند تند شروع به خوردن کرد که به ذوقش خندیدیم.
بعد خوردن صبحونه هر سه تامون از خونه خارج شدیم و رفتیم سمت ماشین.
بعد نشستن توی ماشین امیرعلی رو به مدرسه اش رسوندیم و خودمون هم رفتیم سمت دفترمون.