🧠66🫀

204 27 0
                                    


📚ثامر📚

دستم رو توی دستش گرفت و سمت لباش برد و خیره به چشام بوسه ای روش نشوند و لب زد:
افتخار این رو دارم که امشب رو کنارم بمونی و برات خاطره ای خوش بسازم عزیزم؟!

لبخند خجلی زدم و لب زدم:
توی اینکه مراقبمی شکی ندارم...

میون حرفم بلند شد و دستم رو آروم کشید و بلندم کرد و خیره به چشام لب زد:
میدونم که مخالفش نیستی...چشات دارن حقیقت رو جار میزنن ثامرم!

حرف هاش درست بود.
من میخواستمش.
جوری که بتونه این همه سال دوریش رو جبران کنه.

از دو طرف صورتش گرفتم و با بغضی لب زدم:
خیلی دیره اگه بگم توی این همه سال دوری عاشقت بودم و رو نمیکردم مگه نه؟!

دستش رو روی دستم گذاشت و تلخ خندید و گفت:
با وجود این همه سال دوری باز هم شنیدنش برای قلب عاشقم شیرین بود...ممنونم ازت عزیزم!

لبخند تلخی روی لبام نقش بست و قطره ی اشکی روی گونه ام جاری شد.

پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و انگشت شستش رو نوازش وار روی گونه ام کشید و اشکم رو پاک کرد و لب زد:
اشکت زیباست...عین شبنمی که روی گلبرگ ها مینشینه!

بی طاقت لبام رو به لباش رسوندم.
دلم دیگه توان عشق بازی های کلامیش رو نداشت.
میخواستم تا آخر این عشق رو توی وجودم حس کنم!

🧠A start beyond love🫀Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz