🍁احسان🍁
رفته رفته که به خونه مزدیک تر میشدیم مضطرب تر میشدم!
از اینکه بخوام برای اولین بار جلوی یه مرد و کسی که میخوادتم عریان بشم خجالت میکشیدم!
نگاه های اسد نشون میداد که چقدر براش قابل ستایشم!
این نگاه ها هم خوشحالم میکرد و هم پر از هیجان و استرس!وقتی به خونه رسیدیم امیرعلی اصلا بیدار نشد.
آخرش اسد بغلش کرد و منم ساک هاش رو برداشتم به سمت خونه رفتیم.امیرعلی رو سمت اتاقش برد.
همون اتاقی که قرار بود اگه از تمش خوشش نیومد به سلیقه ی خودش براش وسیله بچینن!
به هر حال بعید میدونستیم که پسری از دنیای مارول و مردآهنی و کاپیتان آمریکا و...بدش بیاد!روی تخت خوابوندش و روی حسن ظریفش پتو کشید و روی مو هاش رو بوسید و سمت من که به چهار چوب در تیکه داده بودم اومد.
مقابلم وایساد و روی لبام رو بوسید و خیره به چشام لب زد:
میتونم یه روز کامل داشته باشمتون؟!خندیدم و دست هام رو روی سینه اش گذاشتم و لب زدم:
فکر میکنی اونقدری شیره داری که کمرت خشک نشه وسط راه؟!خندید و باز روی لبام رو بوسید و گفت:
اونقدری شیرینی که کمرم پره پره برای لذت بردن و لذت گرفتن از تو عشقم!
![](https://img.wattpad.com/cover/293966549-288-k850985.jpg)