🍂اسد🍂
خندیدم به حرفش و دست هام رو بالا گرفتم و گفتم:
ببخشید جناب من پوزش میطلبم ازتون!لبخندی با رضایت زد و اخمو گفت:
باید بوسم کنی تا ببخشمت!لبخندی با عشق بهش زدم.
خیلی دوست داشتنی بود و حسابی توی دلم نقش بسته بود.
طرحی پر رنگ و شاداب ازش توی دلم نقاشی شده بود.لبام رو سمت لوپش بردم و بوسیدمش و گازش ازش گرفتم که خندید و دست روی لوپش گذاشت و گفت:
خنده...آی دردم اومد!شونه ای بالا انداختم و گفتم:
میخواستی اینقدر شیرین نباشس بچه!احسان روی موهاش رو نوازش کرد و گفت:
بستنی ات رو تموم کن زودی بریم خونه که باید تکالیفت رو انجام بدی!امیرعلی متعجب گفت:
بابایی شما از کجا میدونی من تکلیف دارم...من که چیزی نشونت ندادم!احسان اخمی کرد و گفت:
وقتی هر کاری میکنی که خونه نباشی نشون میده تکلیفت زیاده و میخوای تنبلی کنی ديگه!خندیدم و گفتم:
اینجاش رو بد آوردی پسرم...چون گیر دو تا بابای وکیل و زیرک افتادی که هیچ جوره نمیتونی گولشون بزنی!اخمو نگاهمون کرد و گفت:
پس منم قهرم!احسان خندید و گفت:
گل پسر باز هم میاییم پارک...اما فردا مدرسه داری و نباید بی نظم باشی خب؟!سری تکون داد و گفت:
بوسم کن تا قبول کنم!خندیدیم به حرفش و گفتم:
خوبه راه حل خوبی رو در نظر گرفتی...خیلی هم میچسبه جوجه ی خوشگل!