⚜️مسعود⚜️
وقتی شروع به بوسیدنم کرد لبخندی روی قلبم نشست.
ذوب شدن کل وجودم رو توی گرمای حضورش حس کردم.دستم رو پشت سرش گذاشتم و میون تارهای بلند موهاش فرو بردم تا نتونه عقب بکشه.
حالا که اون هم تا این اندازه مشتاقه میشه بیشتر پیش رفت!
همراه بوسه هام آروم آروم روی بدنش رفتم تا روی مبل بخوابه و بتونم روش خیمه بزنم.
وقتی کامل روش خیمه زدم لحظه ای بوسه هامون رو قطع کردم و به چشاش چشم دوختم.
انگار میخواستم رضایت و لذت و عشق رو توی چشاش ببینم.
لبخندی زد و چشاش رو موذبانه بهم دوخت.
لبخندی به پاکی بی نهایتش زدم و یه دستم رو روی صورتش نوازش وار کشیدم و لب زدم:
ببینم میدونی رضایتی که توی چشات هست میتونه باهات چیکار کنه...هوم؟!ملیح خندیدم و پلکی به نشونه ی تایید حرفم زد و گفت:
اگه به قیمت داشتن تمام مردم باشه تا تهش هستم!مردی که بهم نسبت داد دوباره قلبم رو به انفجاری عظیم نزدیک کرد!
ضربان قلبم به اوج خودش رسیده بود و گرمای بدنم چندین برابر شده بود.دیگه نمیتونستم خوددار باشم.
نفهمیدم چجوری لبام رو روی لباش کوبیدم و شروع به بلعیدن و بوسیدنشون کردم!