🌷امیرعلی🌷
با لبخندی سری تکون دادم که دستم رو گرفت و بعد از بوسیدنش رفتیم بیرون.
احسان و ثامر مشغول جمع کردن میز پذیرایی بودن که با دیدنمون لبخندی بهمون زدن.
ددی احسان شکلاتی سمتم گرفت و گفت:
بیا بخورش قربونت برم...آب میوه هم خواستی بگو برات بیارم!شکلات رو از دستش گرفتم و سری تکون دادم و گفتم:
آب آلبالو لطفا!روی موهای نمدارم دستی کشید و گفت:
بشین تا برات بیارم...میون حرفش رو به اسدی که مشغول گوشیش بود گفت:
عزیزم سر بچه رو با حوله خشک کن تا بیام...آب پرتقال بیارم برات مثه همیشه؟!سری تکون داد و گفت:
چشم...آره دستت درد نکنه دردونه ام!لبخندی بهشون زدم.
یعنی قراره بعد امروز و اون بوسه من هم از این عشق بی نصیب نمونم؟!وقتی شکلاتم رو توی دهنم میجوییدم بابا اسد پشت سرم نشست و من رو بین پاهاش نشوند و مشغول خشک کردن موهام با حوله ای شد.