🧠70🫀

305 27 8
                                    

⚜️مسعود⚜️

وقتی توی دهنم کام شد بی حال روی تخت افتاد.
تو گلویی به این حالتش خندیدم.

سراغ لباش رفتم و نرم و عمیق بوسیدمش.

کمی فاصله گرفتم ازش و به چشای نیمه لازم چشم دوختم و لب زدم:
میدونی که خیلی خوشمزه تر از اون چیزی هستی که همیشه فکرش رو میکردم...هوم؟!

دستش رو سمت صورتم آورد و با لبخندی پر از عشق لب زد:
میشه منم برات انجامش بدم عزیزم؟!

لبام رو روی کف دستش گذاشتم و آروم بوسیدم و لب زدم:
حس میکنم برای امشب کافی باشه!

بعد حرفم کنارش روی تخت دراز کشیدم و کشیدمش توی بغلم و از پشت بغلش کردم.

دست هام رو دور بدنش حلقه کردم و لبام پشت گردنش رو نرم بوسید.

بدن برهنه اش توی بغلم دقیقا عین یه اثر هنری بود!

دستم رو نوازش وار روی سینه هاش سمت شکم تخت و نیمه عضله ایش و رون هاش کشیدم.

وقتی به برجستگی باسنش رسیدم دست روی دستم گذاشت و سرش رو سمتم برگردوند و گفت:
مسعود...نفس...

لبخندی به بی تابی که توی چشاش بود زدم و گفتم:
جانه دلم تموم هستی من؟!

لبخندی معصومانه زد و گفت:
لطفا تو هم لباس هات رو دربیار!

🧠A start beyond love🫀Where stories live. Discover now