🍁احسان🍁
خندون سرش رو توی گردنم فرو برد و کم کم واردم کرد که بخاطر خواب بودن گل پسرمون لبام رو روی هم فشردم و ناله ی آرومی کردم.
اسد اما محکم ضربه هاش رو توم میکوبید.
وقتی توی یه حرکت بلندم کرد و سمت حموم رفتیم و بعد ورودمون به حموم در رو با پاش بست و چسبوندم به دیوار خندون لب زدم:
خنده...میدونستم نمیتونی صدای ناله هام رو نشنوی و آروم پیش بری تا گل پسرمون بیدار نشه!خندون لب زد:
خنده...البته که نمیتونم در برابر این لعبت آروم باشم...میون حرفش دوباره لبام رو شکار کرد و بعد از بوسه ای بدنم رو برگردوند سمت دیوار و دست هاش رو دو طرف پهلومهام گذاشت و دوباره واردم کرد که آروم مشتم رو به دیوار زدم و نالیدم.
ار گلوم گرفت و سرم رو عقب آورد و همینجور مه گردنم رو میون لباش و دندون هاش اسیر کرده بود توم ضربه های عمیقی میکوبید.
به همبن زودی صدای ناله هام بلند شده بود و پاهام سست شده بود.
دیوارهای حموم عایق داشت و صدایی به داخل اتاق نفوذ نمیکرد و این یعنی نیازی نبود بخاطر بیدار شدن گل پسرمون نگران باشیم!