"قسمت چهل و دوم، بخش دوم"-افسرش اینجاست مورگان... تو ادامه بده!
صدای همان معبود، صدای همان منجی و صدای همان تنها مردی که راضی به ناجی ماندن برای او شده بود!
همان افسر، همان تهیونگ و همان بزرگ مرد مجذوب کنندهای که دستهایش تنها گرهی محکم به دور دستهایش بر لبهی پرتگاه بود!
آب دهانش را فرو داد و در کسری از ثانیه تنها صدای قدمهای مصمم تهیونگی بود که به آن دو نزدیک میشد؛ مردی که قبل از پیکرهی تراشخوردهاش سایهاش از میان راهرو خارج شد و
طولی نکشید تا جثهی غرق شده در کت و شلوارش درست مقابل نگاه پر انتظار پسر کوچکتر قرار گرفت.
جونگکوک منتظری که با نگاهی قدردان خیره به او مانده بود؛ خیره به افسری که آشفته تر از ساعاتی قبل به نظرمیرسید!
نیم نگاهی کوتاه به چهرهی رنگ پریدهی جونگکوک انداخت و با ظاهری خونسرد نگاه نافذش را به مورگان داد، مورگانی که با نیشی باز و دندانهایی درشت و ردیف، خیره به ورود او مانده بود!
-واو... با این ورود شکوهمندانت باید چیکار کرد افسر کیم؟! داری میدرخشی!
با کمال وقاحت بیش از پیش، تکیهاش را به کانتر داد و با همان تاب همیشگی ادامه داد:
-خوبه که اینجایی، چون لال شدن زبون این پسر... نگران کننده بود!
امان از آن پسر؛ امان از جونگکوکی که زبانش را از دست داده بود...در واقع نگاه جونگکوکی که در اوج سکوت هم فریاد بود، حالا رنگی از بیزبانی به خود گرفته بود؛ گویا پسر کوچکتر آنچنان گیج و مات شده بود که هویتش را فراموش کند!
لبهایش را روی هم فشرد و بدون لحظهای اتلاف وقت مقابلشان متوقف شد:
-بگو اینجا چیکار میکنی؟
-پس به اندازهی کافی نشنیدی نه؟!
به اندازهی کافی شنیده بود، درست از زمانیکه که مورگان از آن هرزهی بار گفته بود؛ تمامش را شنیده بود!
با اخمی غلیظ و عکسالعملی عصبی و معکوش شده در اجزای چهرهاش نیشخند زد:
-بگو تا بشنوم، جفری.
با اتمام جملهاش، دکمه های کتش را با تعلل باز کرد و نگاهش به آرامی روی تکههای شکسته و ریز شدهی گیلاس، روی سنگهای کف کشیده شد...جونگکوک باز هم شکسته بود؟!
-یکی از دخترِهای من کشته شده افسر، کسی که مجرمِ توی خونت باهاش میخوابیده!
مجرم داخل خانهاش؟!
با چه حقی تنها دلیل نفسهایش را مجرم مینامیدند؟!
آن حرامزادهای که با آن نگاه خیره و نیش بازش زل زده بود به چشمهایش با چه حقی به رئیسش اشاره میکرد؟!
آن هم آنقدر وقیحانه؟!
لبخند سردی زد و نگاهش را سرتا پای مورگان گرداند:
-بهت پیشنهاد میکنم قبل از هر کوفتی که از دهنت در میاد، یکم فکر کنی... چون قرار نیست تضمین کنم زنده از این در بری بیرون!
پاسخش صدای خندهی بلند مورگان بود و دندانهای ردیفی که از آن متنفر بود.
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...