"قسمت پنجم"
2021/01/06
(چهارمین روز زندان...)درحالیکه با چکمه های پلاستیکی و مشکی رنگش بیلچه را بیش از پیش میان باغچه فرو میکرد، لعنتی زیر لب فرستاد و دست آزادش را روی عرق های پیشانی اش کشید؛ بیخبر از رد گِل و خاکی که روی چهره اش بر جا گذاشته بود!
در کمال ناباوری حتی نامجون هم سر پستش نبود تا بلکه با سر و صدا و بداهه گویی هایش، سرش را گرم کند، آنچه برایش عجیب و مشهود بود جای خالی او بود!
نگاهش را اطراف حیاط چرخاند، گویا تنها موجود زنده خودش بود و خودش؛ به جرات که در شعاع چند کیلومتری ازجسمش جز خودش کسی نبود!به حق که آن زندان بی در و پیکر تر از آن بود که بخواهند بر سر پستهایشان بایستند.
در انتهای حیاط، درست جایی چسبیده به فنسها تجمعی از افراد بود و حدسش بر آن بود که متیو و دارو دسته اش انتهای حیاط را اشغال کرده باشند.
با خستگی شانه ای بالا انداخت، حداقل اگر پست هوسوک با او یکی بود کمی امید داشت اما افسوس که تنها خودش بود!
با احساس صدای نزدیک شدن قدمهایی نا آشنا، بی آنکه بخواهد نگاهش به سوی صدا چرخیده شد، پسری نسبتا لاغر اندام بود اما ورزیده و آسیایی!
به حق که گری سی هرچه آسیایی بود را در خود بلعیده بود...
با لبخندی پهن شده و بیلی در میان دستهایش به او نزدیک میشد:
-ورودی جدید تویی؟از آن آشنایی های ناگهانی و سرخوشانه متنفر بود و حالا پسر مقابلش دقیقا از همان افراد سرخوش و بی مصرف بود!
بی آنکه ذره ای لبخند بر لبهایش بنشیند زمزمه کرد:
-احتمالا...-اولین باره که میبینمت اما عجیب آوات همه جا پیچیده!
بی توجه به او بیلچه را میان خاک فرو کرد:
-چهارپنج روزی میشه اینجام.
-دیدم تنهایی کار میکنی حدس زدم که ورودی پر صدای بند هشت باشی... بذار کمکت کنم!
با اتمام جمله اش درست همچون او، بیلچه را میان باغچه ی مقابلش فرو کرد و درحالیکه خاک را شخم میزد ادامه داد:
-درست میگم؟ تو تازه وارد بند هشتی؟
زبانش را بر روی لبهایش کشید و درحالیکه نگاهش را به دستهای گلی او میداد با تردید زمزمه وار گفت:-اگه از دیروزی چشم پوشی کنیم.
پسر لبخند کمرنگی زد:
-اکثرا همه ی آسیاییارو میکنن تو همون دوتا بند!
پس آن جوان هم، هم بندشان بود؟
DU LIEST GERADE
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...